سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معارف _ ادبیات

( بعد از خواندن مطلبی در روز نامه )

 

 

وای لعنت بر تو گل یاس ! فراموش کرده ای قیمت الماس! وای لعنت بر تو ای بی احساس  ،

 فراموشت کنم با قلبی از کینه ،

شکستی شکستی شکستی  آیینه !

 وای لعنت بر تو ای مغرور

نگاهت سرخوش و سرمست

 صدایت اوج شادابی !

چه پاییز هراسانی ، چه آوای پریشانی !

خدا را کاش می مردی

  نبودی بنده پاکش

خدا را کاش بیداری سراغت را، ز عمق  خاکها 

 اعماق دریاها بگیرد باز !

 چه می خواهی ؟!

 بمیرای  بی خبر بهتر !

که من دیگر نخوانم وصف اعمال پلیدت را

 از این روح قلم  که حرمت او را نمی داند

به زیر پای اندازد !

بمیر ای خفته در ظلمت

 برو ای بیخبر از عشق

 بمان ای اشک  ای ماتم

 اگر چه قابل او نیست !

چه غمگینم چه دلگیرم چه محزونم  

چه نالانم برای ماه !

 برای گونه های گل  برای چشمه های نور

 برای عشق 

 قلب یاس !

 فراموشی فراموشی سراغم را نمی گیرد

 دلم آشفته می نالد به بانگ  ناله می بالد !

 غمین مرغ شب آوازی

که او هم همدمی دارد

 فغان از گردش گردون

 هزاران  لعن بر احساس 

هزاران آه بر این یاس

که دیگر در نمی یابد گران این قیمت الماس

 هزاران لعن بر احساس

 بمیر دیگر گل احساس

 بمیر از دیدگان من فغان کمتر بر انگیزی

بمیر از ناله های  من مگربی پا و سر گردی

 ندانستی نمی دانی ولی افسوس می مانی

  صدایت خنده ی ابلیس !

طنین گنگ مرداب است

 و من دیگر توانم نیست

 که چشمان تو در خواب است

و صد افسوس

دلها باز بیتاب است!


ارسال شده در توسط زیباجنیدی

« دختری جوان در میان امواج جان سپرد چون گیسوان بلندش  به مانعی پیچیده بود !»

 

ای سراسر کینه! ای سراسر نفرت ! آه رهایش کن تا بید مجنون کمتر رقص آغاز کند! غم شیدایی خویش به جهان ساز کند ای سراسر اندوه

 از چه کس دلگیری که چنین سرد و خموش سایه ی وحشت خویش بر سر قلب امید می فشانی؟! تو بگو که گناه او چیست ای نگاهت آباد خانه ای کرد خراب

 ای صدایت پر شور نغمه های غم بود

که ندانست کسی که در این صورت او هیچ وقت با تو نمی گشت انیس  !

ای دورو پر کینه گیسوان گل  من به هوایت افشان

 و تو هم سرمستی که از او گیری جان

 آه رهایش کن تا

 بید مجنون این قدر نشود در آوا!

 وین نسیم جان سوز کمتر او را گیرد

 در فغان و افسوس

عشق سر گردان است

 سر نوشت حیران است

دست تقدیر نوشت : که بمیردلیلی !

 در میان این موج ،

 دیده ها گریان شد و شنیدم

افسوس

 گل نیلوفر من آرزوهایی داشت

همگی پرپر شد!

یاسها پژمرده

آرزوها مرده

 زندگانی سرشد!


ارسال شده در توسط زیباجنیدی

احساس های پاک آرام می رسند

 در دیدگان من شوقی که لحظه ها مشتاق او شدند

پر می زند به ناز !

آری منم منم! بنگر قلم مرا

 اینگونه سرفراز اینگونه با شکوه

 در راه زندگی

پر نغمه، نغمه ساز

 هر لحظه می رسم! ای عشق در بزن

 یکدم مرا بخوان

 مشتاق دیدنم

 ای نرگس امید، ای دیدگان ناز،

 ای چشمه ی سکوت

 ای حرفهای خوب در دیده ام خرام

 با من بمان بمان!

 آری منم ببین و این تویی که هست دنبال لحظه ها هر دم دعا نما

شاید کند روا آری منم ببین

 اینگونه شادمان پاییز را بگو :

سر سبزی چمن در خنده های من

در گریه های توست

می گذری بدان

 این یک حقیقت است!

 

 

***


ارسال شده در توسط زیباجنیدی

یاددبیرستان به خیر

جمع بودیم چون شمع گل پروانه

یک کلاس و دوستان مدرسه

 یاد دبیرستان به خیرچه روزهایی بودند با شکوه

اکنون که می اندیشم حتی تلخ ترین لحظه ها:از عسل شیرین ترند!حتی بدترین لحظه ها:

خوب تر و به یاد ماندنی ترند!

 

 


ارسال شده در توسط زیباجنیدی

کیست این آشفته!که چنین حال مرامی گیرد؟!!

کیست این گم شده ی دشت شقایق

که مرا به فراسوی افق می خواند و به من می گوید:آسمانی باش دنیا زیباست!

آه نه!

این همه فکر و خیال است که او

 غیر یک تصویر نیست!

که من آن را به دل خویش ساخته ام

 و به قاب دلم آویخته ام!

    

 

                                                    ***


ارسال شده در توسط زیباجنیدی
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >