سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معارف _ ادبیات

به نام خداوند زیبا و مهربان

امروزشنبه بود23/8/88رفته بودیم کلاس آموزشی وای خداجونم له شدم ازبس کلاس واسمون گذاشتن از صبح تا8شب درگیر ضمن خدمت و کلاس هلال احمر وهفته ی کتاب که به سلامتی داره سلانه سلانه خودشو می رسونه پنج شنبه هم باید برم نمایشگاه کتاب بست بشینم کتاب بفروشم!!

زندگی با این همه زیر و بمی که داره یه دلخوشی هم داره که واسه خیلی از معلما دلنشین و دوست داشتنیه اونم بیمه کردن ماست بعداز7و8وخورده ای سال ناقابل درگیر بودن با مسائل معلمی و اعصاب خط خطی و نازخریدنای اون جوری!! راستی هم عجب دوران شیرین و اعصاب خوردکنی رو پشت سر گذاشتیم با تموم تجربه ها و کاستی های شیرین و خنده دار وهنر عشق!!

خاطره ها شیرین و اشکهای غم فراق از روزای مدرسه و تلفنهای صدمن یه غاز که دلم چین و واچین شده!!

وای امروز داشتم به همین کلاس می رفتم که دیدم دو تا کلاس ضمن خدمت روز جمعه گذاشتن و خلاصه یا باید دور از جون مبارک دو تکه بشیم به دوتا کلاس برسیم یا این که قید یکی از کلاسا رو بزنیم و درریم!!

اما باز هم دلم نیومد و از کلاس اولی که امتحان دادیم ایستادم سرجاده تا ماشین بگیرم وبرسم به کلاس که خوشبختانه ماشین گیرم نیومد!!

چرا خوشبختانه؟چون دبیرای محترم اومده بودن کلاس رو جمع و جورش کرده بودند وتا ظهر بیشتز کلاس نرفته بودند!!

فردا صبح هم که دل به دریا زدم و رفتم سرجاده و خلاصه تاکسی هم با کلی ناز وتمنا که چند روز بود سوار نشده بودم و با همکارام رفته بودم سرکلاس من و یه مادر و دختر رو که داشتن می رفتند بیمه سازمان اجتماعی دفترچه شون رو تمدید کنند سوار کرد و خلاصه جونم واستون بگه:به را ه افتاد(فقط بادابادا مبارک بادا کم داشت!!)

خلاصه جاتون سبز رسیدم کلاس و دیدم ازهمون در ورودی التیماتوم دادند که گواهی نمی دیم!!

من هم با یه قیافه ی پروفسور مانند و خلاصه دانش آموزای نمره اول گفتم:گواهی نمی خوام!!یه چیزی یاد بگیرم!!(ازخدا که پنهون نیست ازشما چه پنهون ته دلم داشتند این اس ام اس رو می خوندند:امیدوارم حال و روزت همیشه آهنگ بندری بخونه اگه حال و روز دنیا باهات نمی سازه و یه همچی چیزی!!)

خلاصه رفتیم سرکلاس و فاطمه هم اومده بود و چیزی نمونده بود واسم صلوات بلند بالایی بفرسته که محل بهش نذاشتم و خلاصه نشستم ورسیدم به کلاس ضمن خدمت دومی!!

استاد حرفاش رو می زد و من باحوصله یادداشت برداشتم و جزوه ای هم بهمون دادند ومن هم مثل گرگ گله دیده اونو برداشتم و مشغول خوندن شدم!!

زنگ استراحت هم بستنی بهمون دادند اونم بیسکویت دار که حالمون بیشترازاین گرفته نشه!!

استاد نگاهی کرد و حضور وغیاب که خونده شد دلم آتیش گرفت!!آخه گفتند معذوریم و باید بپرسم اسم مبارک باید بنویسم یا نه؟!!!

برگه ی امتحانی رو که دادند من هم مثل یه دختر خوب ونازنین و گل و گلاب امتحان دادم و برگشتم طرف در وردی اما یه مرتبه رفتم توی اتاق و به مسئولش یه خسته نباشید جانانه گفتم که با ادب و احترام جواب شنیدم و ماجرای برگزار شدن دو کلاس ضمن خدمت اونم روزی که ما یه جای دیگه کلاس وامتحانش هم داشتیم روگفتم و خلاصه گفت من فلانی هستم و همکارم فلانیه و شما قبول زحمت کردین واومدین و از همین دسته چاخان ماخانا که اعصاب خرد و خمیر من داشت می شنید و گفت اگه چیزی گفتند بگید با من تماس بگیرند!!

آخ جون این شد یه چیزی!!

الان که به این جا رسیدم و تایپ کردم بوی خیلی خوبی داره می آد بله!!ذرت خوشمزه ی آبپز شده که گذاشته بودم روی چراغ گاز آماده شده و شلغم آبپز و به به هوای سردخیلی می چسپه!!

مامان که از تک و تک ضربه های صفحه کلید خسته شده ازم می خواد بیام بخورم و بعد بنویسم

خب بدنیست یه کم استراحت کنم اما دلم نمی آد این مطلب رو جابذارم که از دست این دومی ها اعصاب واسم نموند!!

با این که خیلی دنبالم افتادن که:خانوووم!!!ما کاری نکردیم ولی خودمونیم دوست داشتنی اند باشه بازم می بخشم وتعریف ماجرا رو می زارم واسه یه روز دیگه!!

فعلا"

راستی بفرمایید!!

*********************
ارسال شده در توسط زیباجنیدی

به نام خدا

آوای ملکوتی اذان به گوش می رسد وتا دقایقی دیگرصدای پرندگان سحرخیز صحن خانه را پُر می کند.

شب کوله بار ستارگانش رابرداشته و به سرزمین دیگری می شتابد و ما هستیم و سپیده ی روزی دیگر ازعمر....

انسان است و برداشتن امانت خداوندی (عشق)بار امانتی که کوه و آسمان و زمین ازبرداشتن آن معذور شدند و انسان با عجول بودن و ناتوانی و نادانی اش پذیرایش شد وبه دوش کشید

انسان عاشق و معشوق را نگریست و شرمنده از معانی متعالی دیدار حق( راه) را برگزید تا به عین الیقین برسد

دستانش را به سمتی گشود که می دانست زلال بودن آب حیات مترنم می شود و صدایش را به همان نوای (نی نامه) ای سپرد که داغ وداع را زمزمه می کرد

وگام در صراط نهادو(توکل)کرد

اولین الحمد را با مشاهده ی آسمان آبی برزبان راند و با طنین دلکش پرنده ای سحرخیزسبحان الله را جاری کرد

واین گونه آدم خاکی حیات زمینی را شروع کرد مردمان برای کسب (زر) به جان هم افتاده بودند واو می دانست خوشبختی در قناعت است

مردمان برای(نان) کاسه ای خون در کف گرفته و نان خون آلوده را چنگ می زدند واومی دانست نان پاکیزه و(حلال)هم یافت می شود

مردمان راحت و آسوده(زبان)را به کارمی گرفتند و سوگند یاد می کردند واومی دانست کلامشان دروغ و خیانت و تهمت و آبروریزی مسلمان است و سرمایه ای اندک ارزش این همه زبان ریزی را ندارد....

مردمان(زور)می گفتند واسلحه می کشیدند وبه خاطرزمین و مال و ارثیه ی حقّ خودشان کوچک و بزرگ را به زمین می زدند واومی دانست خون نمی خوابد

شب تمام شده بود و صبح دمیده بود

انسان خاکی می دانست روز وداع باید پاسخگو باشد اما لباسش آن قدر خاکی و دلش آن قدر لبریز از کینه و عداوت و تلخی بود که فرشته ی عشق از کنارش گذشت واو را نشناخت تا به بهشت ببرد!

و در عوض شیطان با لبخند بلند بالا و لباس حکیم و دانشمندی به او نزدیک شد و با خود به منازل دنیایی برد

آتش هوی و (هوس) و آتش (شکم) پرستی و تجربه ی غذاهای جدید و دلچسب از هرآن چه در زمین قابل خوردن باشد!

و یاد داد که عاشقانه به (زمین) بچسبد که عمر کوتاه و زمانه برباد است و بهشتی بودنش را از یاد برد

و ناگاه انسان دریافت به نیمه ی عمر رسیده و به یاد آورد اولین سخن شنیده را در گوش(لااله الاالله) و شتابان برخاست

مسجد وکلیسا در مسیرش بودند

به ناقوس کلیسا نگاهی کرد و به یاد آورد پدر بزرگ را که تسبیح درکف از خانه ی خدا بیرون می آمد وبه یاد آورد که دستانش را محکم گرفته بود تا بداند مسیرخانه کجاست

مسجد را با زیور و زینت دنیایی پوشانده بودند واو محو در گلدسته های دلنشین و فرشهای دیبا و نرم و راحت وکتابهای زرین جلد و آسودگی های چشم و دل وزبان و روح نشست

نام الله را که برزبان جاری کرد اولین فرشته به سراغش آمد و او شرمنده از شناخته شدن برخاست و اولین باربه یاد آورد سجده از کدام دل است

و چون به خاک افتاد دروازه ی معانی گشوده شد واو به ملکوت خویش واقف شد

مردمان جمع شدند و اورا یافتند که در سجده مرغ روحش پر کشیده و درگذشته است

شتابان بساط عزا چیدند و سفره ای برای مهمانان فراهم آوردند و زود به خاک سپردند

شب اول قبر فرارسید

وعده ی دیدار را به خوبی درک می کرد وبه برکت سجده ای که ارزش مند تر از تمام واژه ها اشتیاق دیدار او را نشان می داد بخشیده شد درهایی از هرسوی قبر به بهشت اولین گشوده شد و روح شرمنده اش آرام گرفت!

اما امروز هم روز دیگری است

وتو هنوز به سجده نیفتاده ای؟!

******************
ارسال شده در توسط زیباجنیدی