سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معارف _ ادبیات

*فرزندهنرباش نه فرزند پدر/فرزندهنرزنده کند نام پدر!

*درفراق رخ تواین دل دیوانه بسوخت/توچه کردی که چنین ساقی ومیخانه بسوخت

*درخاک وجودم نه گلی هست نه درختی/لحظه های بی توبودن می گذره به سختی

*گذشته فریبم داد،حال آزارم می دهد،آینده رابیم دارم

*باخون دل نوشتم غربت مکان مانیست،خنجرزدن به یاران درذات عاشقان نیست

*محبت تنها جوشکاری است که دل شکسته رابه رایگان پیوندمی دهد

*به یاروپرتقال می دن می گه:خداکنه توش موزباشه!

*گربمیرددختری برقبراورویدگلی/گربمیرنددختران دنیاگلستان می شود

*دل هیچ کس نمی سوزدبرای حال غمناکم/مگرسوزدهمان شمعی که می سوزد سرخاکم

*ای دوست که فلک کرده مراازتوجدا/ازکجاغنچه بچینم که دهدبوی تورا

*گوهرخودرانزن برسرهرنالایقی/صبرکن پیداشودگوهرشناس لایقی

*به یارومی گن:تلفن همراه داری؟می گه:تلفن همراه چیه آدم بایدمعرفت داشته باشه!

*دوست داشتن بهترین شکل مالکیت است ومالکیت بدترین شکل دوست داشتن

*پدرم کوه امید/مادرم یاس سپید/پدرم عطروجود/مادرم غرق سجود/پدرم روشنی خانه ی ما/مادرم چراغ کاشانه ی ما/ای خداکم نشودسایه شان ازسرما

*درطوفان زندگی باخدابودن بهترازناخدابودن است

*آوازخداهمیشه درگوش دل است/کودل که دهدگوش به آوازخدا

*مادرنگاه تومرادواست/نوازشت مراشفاست

*مرایکدم دل ازخوبان جدانیست/ولی صدحیف درخوبان وفانیست

*امیددرمانی است که شفانمی دهد،کمک می کندتادردراتحمل کنیم

*مهرت ای دوست زمانی زدلم پاک شود/که همه پیکرمن زیرزمین خاک شود

*هیچ زمستانی ماندگارنیست،حتی اگرهمه ی شبهایش یلداباشد

*نگوبارگران بودیم ورفتیم،آخه اینهادلیل محکمی نیست/بگوبادیگران بودیم ورفتیم

*خداونددعای کسانی رااجابت می کندکه ازاومی خواهندبه ایشان توانایی دهدکه نفرت راازیادببرند

*چیزی به معنی یک شانس وجودندارد،خداونددرزندگی مان فرصت های فراوان به مامی بخشد

*غریبم سایه ای برسرندارم/دلم می میردویاورندارم/خزان تاعمق جانم کرده ریشه/دریغامن که غمخواری ندارم

*یاروداشته چاه می کنده،می گه:حالاباخاکش چکارکنم؟می گن:یه چاه دیگه بکن بریزتوش!

*اس ام اس به پایان می رسداماحکایت همچنان باقیست


ارسال شده در توسط زیباجنیدی

امروزپنج شنبه است30/8/87دوره ی آموزشی هستم حال وهوای کلاس درس،استادمشغول سخن گفتن است،احساس لطیف وشاعرانه ام به صدای پرنده ی کوچکی گوش می دهد که درهوای آزادمشغول نغمه سرایی است 30نفرازدبیران دریک کلاس درس به سخنان زیباودلنشین استادگوش جان می سپارند دستورزبان فارسی حماسه ها وشجاعت ها درقالب کلمات گنجانیده می شود وگاه یاران همدل به بحث وتبادل نظرمی پردازند بعضی ازمفاهیم تازه وابتکاری وبسیارشنیدنی اند وحسابی حواس مرابه خود مشغول می دارد،گلچهره ای ازجمع برمی خیزد وبه سخن گفتن مشغول می شودصدایش زیباست وکلماتش پرمهر،ازآنجاکه برگه هایم پرشده است صدایش راضبط می کنم تادرفرصت مناسب آموخته هارا بحث وتحلیل کنم!ناگهان درحرکتی تعجب آمیزسرش راخم می کند وبا صدایی که به سختی باورمی کنم ازخودش باشد مرامخاطب قرارمی دهد لطفا"فیلم نگیرید!!کدام فیلم؟!زنگ راحتی که زده می شود کیک وآبمیوه رابه دستانش می دهم وبابت مسائلی که ازنظرمن سوءتفاهمی بیش نیست عذرخواهی می کنم ،انتظاردارم حرفهایم راقبول کرده باشداما چنددقیقه بعد استادمرادعوت می کند وازمن می خواهد فیلم راکامل پاک کنم!!بله حقیقت دارد دوست زیباروی من زودرنج است ویکی ازدوستان به تلخی این طورمعنی می کند:کمبوددارد!!دربازگشت خیلی فکرمی کنم ای کاش می توانستم قبول کنم این انسان به تربیت می پردازدیاخودنیازبه تربیت دارد؟!!کسی چه می داند شایدنظریه ی انسان ازنسل میمون است درخیلی ازمواردصدق کند نمونه اش همین برخورد که اگرمی خواست همه ی پیام ها وعکس های گرفته شده راتقدیمش می کردم!

به شعری زیبامی اندیشم ازابوسعیدابوالخیر:

{گفتی که منم ماه ِنشابورسرا

ای ماه ِنشابورنشابورتورا

آن ِتو،توراوآن ِمانیزتورا

بامابنگویی که خصومت زچرا؟!}

اکنون آرام ترشده ام اماحرفهای استاد دیگرمعنی ومفهوم ندارند انگار سنگ شده ام کاش مسیرنزدیک بود ومی توانستم ازجمع بیرون بروم اما نمی شود وبازبه جای خالی یکی ازهمکاران نگاه می کنم که درجلسه ی هفته ی قبل توسط همین دبیرارجمند مخاطب قرارداده شده بودند که شما بازقاطی کردین!!

وامروزنفرات جمع مابه خاطربرخورد ایشان کمترشده است،زنگ پایان کلاس می خورد،ازاین که بازباایشان روبروشوم هراسانم!!بی سروصدا ازجمع خارج می شوم تابرخوردنامناسبی صورت نگیرد!!یکی ازدوستان لطیفه ای می گوید ومن خنده ام می گیرد ساعتی بعدمسئول گروه علت ناراحتی مراجویامی شود وباآرامش همیشگی مراازفکروخیال بیرون می آورند،آسمان باتکه های کوچک ابردوباره نویدباران می دهند ودلم به خوبی ها پیوندمی خورد تصمیم زیبایی می گیرم:درعفولذتی است که در انتقام نیست،به طرف شیرینی فروشی حرکت می کنم!


ارسال شده در توسط زیباجنیدی

آرام کنارم نشست دلم باخاطرات خودم سرگرم بود صدایش راشنیدم:برایم تصویرم رابکش!گفتم:عکس تورابکشم؟!گفت:بله می خواهم عکسم را بکشی!باتکه ای چوب خطوط کج ومعوج روی شنهای ریزترسیم کردم وبی توجه پرسیدم:نقاشی خودت رابرای چه می خواهی؟!

بی صبرانه پرسید:کشیدی؟!گفتم:نه!مدادندارم نقاشی ام هم خوب نیست!

صدایش راکه زیبابود تصورمی کردم وچقدردرخیالات تنهایی ام غرق بودم که یک بارسربلند نکردم صورت ماهش راتماشا کنم!

(کاش سربلند می کردم کاش!)

باعشق پرسید:دل شادکجاست؟!این باردلم می خواست اورابیرون کنم بدجورخلوت مرابه هم ریخته بود!امالبخند غمگینی برلب نشاندم وگفتم: (اگرخداداشته باشی دل شادهم داری)

احساس کردم درزیرنگاهش آوارمی شوم امابازنگاهش نکردم!!

دلم یک لحظه فروریخت آهسته گفت:می خواستم یک آدم دلشادببینم تورا نشانم دادند اماالان معلوم شدتوهم شاد نیستی!

سرم رابالاآوردم وریزش قطرات زلال اشک را ازچشمانش که نمی توانستم مردمک آن رابیابم دیدم وچقدرلرزیدم انگار برف دیده باشم ودختر دیگری ازگوشه ی حیاط نزدیک آمد دستش راگرفت وباخود برد!

غم من ازآن روزتمامی ندارد اوروشن دلی بود که می خواست درکنارمن دقایقی شادمانی رااحساس کند ومن!غرق درخیالات داشته ها ونداشته ها به اوحتی نگاه هم نکردم

(چقدردلم گرفته...)

(چقدرغمگینم...)

پرستوی کوچکی می خواست درکنارم بیارامد ومن حتی به بالهای زخمی اش نگاه نکردم؛

گنجشک بی سرپناهی به بالهای رنگین من پناه آورده بود تاازشوق پرواز بشنود افسوس....

(هنوزجرات روبروشدن بااوراپیدانکرده ام)

(دلم می لرزد)

(من نابینا بودم)

حیاط مدرسه باخاطرات تلخ وشیرین درس درآن لحظه ای که به کنارمن رسیده بود هنوزدرسرم موج می خورد وبرمی گردد ومن این باراگربه سراغ من بیاید ونقاشی صورتش راکه دوست داردببیند برایش خواهم کشید به جای چشمان سبزرنگی که جای مردمک کم داردبرگی سبزازدرخت اکالیپتوس حیاط می چینم وبه دستش می دهم می گذارم عطرملایم آن رااستشمام کند وبعد سرخی گونه هایش راکه بالبان زیبای شقایق مانند ش همگون است به گل سرخی تشبیه می کنم که دوست دارد

(کاش برگردد کاش...)


ارسال شده در توسط زیباجنیدی

تلفن همراه هم عجب دردسری است یک شماره اشتباه بگیری دماراز روزگارت درمی آورند به هرچه قسم بخوری که این طوری شدکه من شماره گرفتم هم باورنمی کنند!

این دفعه باید شماره گرفتن راکناربگذارم وازروی ذخیره شماره بگیرم بهتراست دوباره تلفن همراه زنگ می زند....

ـ بله بفرمایین!

ـ الو الو الو الو!

ـ بله بفرمایین!

ـ الو الو الو....!

گوشی همراه دردسراست باید پرتش کنم توی همان زباله دانی تاریخ! به کتابخانه می روم آشنایی که رنگش پریده است صدایم می زند وبا،غم واندوهی که تمام نشدنی است ازحادثه می گوید؛...چند ساعت دربیابان افتاده بود تصادف وحشتناکی که جزچوپان بینوایی که به موقع رسیده هیچ شاهدی نداشته و مجرم فرارکرده بود باهمین تلفن همراه به چند جازنگ زده بود تاسرانجام موفق می شود کمک بگیرد!

تلفن همراه خوب است!چه بگویم؟!

به خیابان می روم چندپیام کوتاه پشت سرهم می آید ویک تک زنگ هم می خورد که مطمئن شود تلفن خاموش نیست وبه دستم همان لحظه رسیده است!!

تلفن همراه دردسراست!

می خواهم آن راپرتاب کنم درجوی کنارخیابان تا راحت شوم! صدای کودکانه ای ازتلفن به گوش می رسد بله!خاله بایدباهمه صحبت کندچندبار بوق اشغال شنیده می شودووصل می شود،صدای گریه ی کودکانه ای می آید!وگوشی که دست به دست می شود وشکایتی عجیب وغریب!خاله توچراصدایت مثل مردها شده؟!!خط روی خط افتاده ویک نفرحسابی ازلهجه ی محلی ما که کمی آمیخته بازبان عربی است خوشش آمده!!

به سختی تلفن راقطع می کنم وازتلفن ثابت مشغول خوش وبش می شوم! تلفن همراه دردسراست!

به کوچه می روم کودکی دبستانی حسابی مشغول بولوتوث بازی است وعجب تصاویری ردوبدل می کنند!

انگارهمه چیزدست به دست هم می دهد تامن شنونده ی ماجرای دیگری باشم ؛زن خانه داری گره روسری اش رامحکم می کند ومی گوید:جشن تولد خواهر...حسابی خوش گذشت!!

می گویم:خوب خداراشکرچند ساله شده؟!

باتعجب نگاهم می کندوچندلحظه بعدمی رود صدای دوستم می آید مگرتو خبرنداری؟!

ترس ولرزیک لحظه به جانم می افتد:نه بگوبدانم!

فیلم موبایل ازاین جا تا...و...و....و....و!!!رفته واز...به ...برگشته !! جشن تولد حسابی معروف شده!برادردخترخانم بایکی درخیابان درگیرشده وازخجالت موبایل درآمده حسابی به هم ریخته وگوشی راپرت کرده وکتک کاری وشکایت و....!

مغزم تیرمی کشد!

تلفن همراه دردسراست!

به خانه می رسم تلفن همراه زنگ می خورد همین الان باید بروی وبرگه های تاییدی راباید تحویل بگیری شرمنده که زودترنگفتم!

ـ تاکی وقت داریم؟!

ـ همین امروز شرمنده خودم الان فهمیدم زودباش!

خوشحال وعجول کارهایم راانجام می دهم وهنوزدعای خیری برای تلفن همراه نفرستاده ام که تلفن دوباره زنگ می خورد....

ـ بله بفرمایین!

ـ خانوم خانوم برگه ها تصحیح کردین؟!!

ـ شما؟!

ـ خانوم خانوم کلاس سوم!!

ـ حالابیام بهتون می گم!

ـ خانوم خانوم چن گرفتم؟؟!

ـ ..........

ـ .......!!

تلفن همراه دردسراست!

مشترک موردنظردردسترس نمی باشد!


ارسال شده در توسط زیباجنیدی

دوباره سلام دوباره اشک

چرا سلام واشک

دوباره درود دوباره عشق

اشک عاشق دیدنی است

نه غم دیدنی نیست

وصال دیدنی است

واژه ها غریب وناشکیبند

چشم ها هنوزنگاه کردن رانمی دانند!

سمفونی غریب آشنایی

درگذرعابری خسته وزمزمه کنان

وبرلب ترانه خوان:

(دوست...دوست)

نخواهی یافت!

دستان من باتوست

یاسمن های چشمانم

شبنمی داردبه نام

نازاخم وفا روشنی ستایش!

لبانت رابه رنگ گلهای سرخ

وچشمانت رابه رنگ مردمک لیلی

درمیاور

که حلقه ی گیسویت نیزدلبرانه نیست!

ترانه هایم شایدرنگ وبوی (شرق) و(غرب) بگیرد

اما ته مانده ی غریبی از(حماسه) دارد

وطن پرستی اش الگوی قلب رمیده ی من است

به ظاهرم نگاه نکن

به درونم بنگر

مگر(محتسب)نگفت:

قلب من طلاست

حتی اگرپشت چشمانم زرکوب باشد!

برایم بخوان:

(لالایی های عشایر زمانی که گله اش کوچ می کند)

هرچند شلوارجین من

ازگردوغبارصحرا

ونان محلی

جزنیم نگاهی در بارندارد

برایم از(اشک مصنوعی)بگو

هرچند لبخندم مصنوعی است

وبسیاردختران رافریفته ام

روزوشب من زیان باراست

مساوی بودن روزها وشبهایم

شایدبه خاطرخرچنگ سیاه فامی است

که پنجه ی اهریمنی برجانم افکنده

اما آرزوهایم بیشترازتوست!

من گمنام می میرم

وتوخوش نام!

زیادفرقی نداریم هردوعاشقیم

من ازمرگ نمی هراسم

وتورابه اندازه ی یک انسان معمولی دوست دارم!


ارسال شده در توسط زیباجنیدی
   1   2   3      >