به خدای عشق گفتم که خدای شعر زیباست
به گلایه گفت اما اثر زمانه از ماست
غزل وقصیده از او غم دل شنیده با من
مثنوی رباعی از اوغم عاشقانه از ماست
گفتم او بهار دارد همه سبزه زار دارد
گفت اینها به کناری ریشه وجوانه ازماست
به سکوت صبحگاهی چه ترانه ای شنیدم
حرف دل شنیدگفتا به خدا ترانه ازماست
به قلم چه شاه بیتی زغزل ردیف کردم
چه غمین نشست بامن که همه بهانه ازماست
به خدای شعر گفتم که چه قدرخسته هستم
به خدای عشق گفتم که بگو نشانه ازماست
به خدای عشق گفتم که خدای شعر هستی
مگذر زکوچه باغم بنشین که خانه از ماست
****************
چه روزگاری ما موهاد
(عجب روزگاری داشتیم)
دلمو خارام چاد شاداد
(دلمان شادوخرّم بود)
اُز یادِ خُت هِزوقت مبا
(هیچ وقت فراموش مکن)
دَورَش دَورَیِ خَشاد
(روزگارخوبی بود)
اگه که باهم جمع هادم
(اگرجمع می شدیم)
اگه شب شعری مُهاد
(اگرشب شعرداشتیم)
اگه که بعد اُزمراسم
(مراسم تمام می شد)
هِس دلی غصّه شُنِهاد
(دلی غمگین نبود)
علّت اُشاد اُشواجورِم
(دلیلش رابیابیم)
پشت اُپناه موهادخوشاد
(مایاوری داشتیم)
شوما اگُت زنگ اُمزَتِه
(می گفت خبرداده ام)
هرچه شوخاد ما گردَناد
(هرمطلبی مسئولیتش بامن تابخوانند)
ما مطلبِ همَم دِدِ
(همه چیزدست من است)
حرفی شَزاد اُزتَی دلاد
یکی شَنالی شُهَداد
(یکی بادل پُردرددل می کرد)
دلداری شَدَ هرکَساد
(هرکه بودغمخوارش بود)
کَریش نباستُد کِ گُتای
(گوینده مهم نبود)
سنگ صبورِ مَکَساد
(سنگ صبورهمه بود)
هِس که نِچو عیادتُش
(عیادت کننده نداشت)
یَک لحظَه که چَش شارَهاد
(وقتی انتظارمی کشید)
دنیا ندا اِ دورَوا
(الان یافت نمی شود)
تجربه ای که شامرَهاد
(تجربه ای که اوداشت)
************
می روم ازاین سکوت خسته دل پروا کنم
می روم شـایـد تـو را ای هم نفس پیدا کنم
می روم در موج های بیکسی آوا دهم
می روم اما بگو باید تو را شیدا کنم؟!
می روم اما نمی دانم کسی منتظر است
یـا کـه من باید مسافر گردم وحاشا کنم
گفته بودی:قطره ای درس محبّت می دهد
می روم اشک دلم دُردانه ی دریا کنم
خوب بودی درنگاهت خوانده ام حاشامکن
این زمان گم گشته ی شعرمنی بدتاکنم؟!
با چمن گفتم:توسرسبزی مگرآوادهد
قاصدک راهی کنم پیغام از سرواکنم
شبنمی برگونه اش لغزید قاصد بازماند
حیف!مانع شد که عالم راپرازغوغاکنم
************
سلام دوستان همراه ویکدل امروز تازه رسیده بودم خونه که دوست مهربانم
بهناز ازهلال احمرزنگ زدوگفت:ساعت یازده بریم سوار اتوبوس بشیم
برای آماده شدن دیداربهاری دیداری شیرین وبه یادماندنی وباعطرگل محمدی
انگارزمین خیال سبزشدنی داشت دردل وروح هرعاشق بیقرار
به یاد بازدیدسالهای قبل ازدیارخونین کفن فارس می افتم مردم همه
آمده بودند جای سوزن انداختن نبود کودکان شیرخوارروی دست
مادران به خوابی شیرین فرورفته بودند وانگارآنان هم می دانستند
ازدیارسرخ عاشقان آلاله ای شیرین لقابه دیدارخانواده ی دوستدار
ولایت وعشق آمده است خاک پایت توتیای چشم وصدایت دلنوازی
بلبلان شیدابه دیار خون وشهادت عشق وولایت خوش آمدی
این جا خواب وخیال توشبانه روزبرپاست چرا که همه ی ایران
همه ی میهن همه ی وطن صدای گرم توونگاه مهربان تووطنین
دلکش روییدن اقتصادی شکوفا به یمن ورود توست
که هرآنجا نسیم صبا باشد عشق نیزغوغافکن ازراه می رسد
ای تربت خونین دلان عاشق به پیشواز درهرکوچه پسکوچه های
قرار دلدادگان گل بریزید که پدر فرزندان شهیدان ازراه می رسد
عطرگل محمدی به شهرماخوش آمدی دسته گل محمدی درهرگام
باگلاب میمند وصفای دل روستاییان زحمت کش به شادباش دستی
به آسمان همیشه باسخاوت ودلگرم فارس نشینان به دعابرگیرید
که:منم که دیده به دیدار دوست کردم بازچه شکرگویمت ای کارسازبنده نواز
به نام خداوند خالق زیبایی ها سلام دوستان همدل وهمراه دیشب شب شعر بزرگداشت یکی
از بندگان خوب وصالح خدابود بسیاری ازدوستان قدیمی وهمراهان به شب شعرآمدند ودر
مراسم شرکت کردند وشعرخواندند خیلی ازآنها باچشم گریان وقلب نالان وشکسته آمدندو
درکنارهم نشستند وگریستند وبه مراسم شب شعر گوش دادند
تامدت زیادی همه درسالن کتابخانه اجتماع کرده بودند ووعده ووعیدهای گرامیداشت و
قدردانی ازمقام انسان وارسته ای که درزمان حیاتش هیچ گاه حتی نخواست اسمش راهم
بیاورند راشنیدند وبعدهم مراسم به پایان رسید ورفتند!به همین سادگی
رفتی مرابه خاک سپردی وآمدی....اکنون که سپیده دم یک روزتعطیل به بازیافت ذهنی
خویش ازمراسم می پردازم درمی یابم چه چهره های دلنشین ومهربانی آمده بودند وچه
دلهایی برای رفتن اوتپیدند وناباورانه اشک ریختند اولیاقت خیلی چیزها راداشت که تا
زنده بود با دلی بزرگ وچشمانی قناعت پرور ازآنها گذشت وهیچ نگفت ونخواست
سکته ی قلبی غیرازهمین غم وغصه خوردنها نیست نمی دانم وقتی یک نفر حرفهایش
انباشته می شود ودم برنمی آورد چگونه می تواند خود رابه ساحل آرامش برساند
انسانی که ازدنیای سنگ وماشین فراری است وطبیعت لطیف اوبه سمت گلهای سرخ
درتکاپووحرکت است ودلش رودخانه ای زیبا ودرختی سایه افکن ومسافری کوله بار
برزمین نهاده رامی نگرد چگونه می تواند آن آتشفشان خشمگینی باشد که دمار از
روزگارهرچه سخنگوی نادان است برآورد وخاموشی بهترین پاسخ است
بله اورفت وخاطراتش ماند
زندگی شیرین ولبریزازدستنوشته هایش ماند
اشکهای وداع که دوستان دربزرگداشت ریختند ماند
دستان گرم وباصلابتش وصدای گرمش ماند
آخرین تک نوازی استادبه یادش وآهنگی که دوست داشت ماند
آخرین صدای اودرآخرین دیدار درخاطره ام ماند
آخرین لبخند ماند وآخرین بارکه درچارچوب درچوبی نمایان شدماند
ورفتنش باآن ماشین مدل قدیمی وصدای بوق درفضای بازی بچه هاماند
طنین جابه جاکردن صندلی ها برای مراسم ماند
واورفت نه هنوزیک صندلی منتظراست تااورابرای خوشامدگویی بپذیرد
انگار هیچ شب شعری بدون او صفاندارد
من به دنبال اومی گردم ای نسیم زیبای شبانگاهی که سرخوش می خرامی
مرابه دیار پریان دریایی ببر چون روح اوهم اکنون درآنجاست
همگام با نور می رود تا باقایق نجات اعمال صالح خویش دنیای نوینی راتجربه کند
بیا قافله های دعای خیر را راهی گردانیم که دیدار بسیارزیباست
وقتی گلهای بهشتی برای رسیدنش به صف می ایستند وخوش آمد می گویند
دیدار بسیار شیرین ودلرباست وقتی بدانی خوب زندگی کرده ای
مرد ومردانه ایستاده ای ودل دشمنانت هم برایت نرم می تپد
علم وایمان دشمن ندارد که راه وروش مبارزه اش عشق است وامید
تو نمرده ای که دلت زنده با عشق جاودانه ی خداوندیست
آسوده بخواب ای ابرمرد دریادل
که نام وخاطره ات دریادقلم جاودان مانده است
آسوده بخواب ای لبخند نمکین که گذر ایام بیشترازتومی نویسد
آسوده مانند مرغان دریایی که آب وروشنی می بینند ودل به دریاسپرده اند
آرام وراحت بخواب سفرخوش