سلام گلهای قشنگ
امشب شب شعرزیبایی زیبایی برگزارشد جای شماسبزخیلی خوش گذشت!
آسمان سردپاییزی آخرین برگهای خاطراتش راگرم نوشت.
شب ما سیب سرخ عشق داشت دیداربانورمعنویت
دیدارباصفای شب شعر
دوستان خوب ومهربانی که دراین شب پرنور جمع شده بودند واشعارشان راخواندند خیلی ازحرفهارادرقالب شعربیان کردنداما هیچ چیزجای حضورشان راپرنمی کند دلشان سبزترین آینه ازجنس بهار لبشان پرخنده سخنشان شیرین وبه زلالی جویبار ،من می دانم شعری که ازدل برآید
لاجرم بردل می نشیند ازاین رو به شاعران وشب شعرها دلبستگی خاصی دارم تشویق ودلگرمی برای سرودن باقلم بودن ازدل نوشتن ودلنوشته ها را جمع آوری کردن....
آسمان سخن رانوروجلامی بخشم به یادنورانی حق که توکل برذات یگانه اش گره ازمشکلات می گشاید وبدون یاری دوست سوره ی مبارک شعراءتفسیر نمی شود بایاری وخواستن الله است که درکنارسوره ی مبارک انبیاءسوره ی شعراء آمده است واین هنرارجمند شاعری ومفهوم ن والقلم ومایسطرون راشکل می دهد خدایا خوشنودم که دلم رانورانی آفریدی
وروانم رابه پاکی ها پیوندزدی صلوات برمحمد وآل محمد راچلچراغ روشن وجودم خلق کردی ودستم راگرفتی درسختی ها پشت وپناهم بودی وبه خاطر گناهان ولغزش ها مراناامید وکافر ونیازمند بنده ای محتاج قرارندادی خدایا ازامتحان زندگی ام نمره ای می خواهم که باتشویق توباشد ودلم چه برای بهشت وچه برای دوزخ آرزویی همیشه دارد:هرآن چه توبخواهی که عبادتم آن قدرناچیز وسعی وتلاشم آن قدربی ارزش وگریه های پشیمانی ام آن قدرمغرور وریا بوده که هیچ گاه نمی توانم بنده ای مقبول باشم اما حرص وطمع من آن قدرزیاد است که می خواهم بهشت رابخواهم وبرای درآغوش گرفتن آب وهوای سرزمین همیشه جاویدت دستان دعایم رابه بالاترین مکان که می توانم بالای سرمی گیرم وچشمانم رابه همان جایی خواهم دوخت که می دانم بالهای آبی فرشتگان به انتظار بردن ارواح مومنین ایستاده است!
بیماران تصادفی بیشترازدست همین زبان که سرسبزمی دهدبربادرنج می کشند!چگونه؟!
زبان همچون لقمه ی غذاجلوی تنفس رامی گیرد،سرش رابرروی پایت نهاده ای وشیون می زنی!
غافل ازاین که نفس اوقطع شده است رنگش کبوداست وراه نجات انگشتان دست توست همان پارویی که می تواندزبان رابه کناری بزند وعمرش رابه دنیابندکند!
غافل ازاین که عامل خفگی رابایدمهارکرد نه گریه وفریادتوبرایش سودی داردونه اشک هایت!
آخراین جانیازبه یاری رساندن است چون تنهاشاهدحادثه تویی!
می توانی یک داوطلب باشی آخر29سال داری واین خرقه این جامه این لباس این کاوروهرچه می نامی!برازنده ی نام فردفردداوطلب است؛
ازبسیجی ورزمنده گرفته تاآن که کودکش رادرامورخانه مددکاری می کندتاآن که غذای ظهرفرزندانش راآماده کند؛
تاآن که میوه ای برای مادربزرگ پیرش می برد؛
همه وهمه داوطلبان امدادومردمداری هستند؛
داوطلبی که قلبش برای یاری می زندهنگامی که درخیابان می گرددو حادثه ای رخ می دهددستش راازجیبش درمی آوردوبرای امدادمی دود!
چون کبوتری که به فرزندش درآشیانه می پیونددمی دود!
این جاجای ایستادن وتماشاکردن نیست؛
این جامیدان عمل است؛
بایدمواظب بودومنتظرحادثه ای که خبرنمی کنداماخبرسازمی شود؛
بایدیک داوطلب دوره دیده بود؛
راستی اگراطراف اوشلوغ شد چه خواهی کرد؟!یک دروغ مصلحت آمیز برای نجات جان مصدوم که سروگردنش رانشکنند!!
آهای قوم وخویش من است!!
ودروغ هم نگفته ای!
آخرشعارتوست:
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که درآفرینش زیک گوهرند
چوعضوی به دردآوردروزگار
دگرعضوهارانماندقرار
توکزمحنت دیگران بی غمی نشایدکه نامت نهندآدمی
چندنفری راسازمان می دهی تااورادرمیان گیرندومواظبت ازسروگردن شاهکارتوست!
ودیگری راتشویق به یافتن اورژانس ویاری خواستن ازتلفن همراه!
اگرقیمت هابه پای حساب آیندجان آدمی پرارزش ترازفاکتورهای قبض تلفن پرداخت شده است!
بایددستان توپلی بسازدتادلی رابه آن سوی ساحل برساند؛
بایدچشمان توامدادگرصحنه ای باشدکه می توانی درآن دوراهبرد سازنده ارائه دهی:
آموزش دهی
یاری برسانی!
وبایدندای امدادراباورداشته باشی؛دست خداونددرهرمسیرهمراه توست؛
فردایی درکاراست؛
فرداتورابازخواست خواهند کرد اگربتوانی ونخواهی!
این جاسرزمین مهرورزی است بگذارشاخه های درخت خیالت راازنو رنگ آمیزی کنیم بگذاررنگ آبی دلت رابرای مردم دنیاسبزبزنیم؛
بگذارپرچین تنهایی ات راکه باخداحصارکشیده ای درسراپرده ی سمند قلم ببریم؛
واژه های قدرت زورریاست طلبی قاموس غرب راپرکرده است اما خورشیددلانی درهردیاریافت می شوندکه بی هیچ چشمداشتی آبروی کشورشان رامی خرندآبروی میهنشان راحفظ می کنند؛
تاپاسی ازشب که همه درخواب نازهستندوقطره ای ازخواب شیرین رابه دریایی ازمروارید ومرجان نمی دهندبه مددکاری مشغولند؛
خداوندنیزمددکاردلهاست؛
بندگانش راخوب می شناسدخودش درآیات پاکش فرموده است:یهدی لمن یشاء:هدایت می کندهرکه راکه بخواهد؛
راهنمایی حق دراین مسیرپشتوانه ای می خواهدکه من وتودرما می یابیم؛
وحدت ظاهری وباطنی وهمت قلبی؛
آخربعضی اوقات گروهبندی ها دل رامی خراشدمی خواهی یاریگرباشی امازیانبار!دستانت حرف قلبت رامعنانمی بخشدآخرآموزش کافی ندیده ای واین احساس مسئولیت بردوش توسنگین تراست؛
بال وپرپروانه رانبایدبست بایدحمل کرد!!
چشمان شمع رابایددرویرانه ها بردنه برسرمیزهای لبریزازعطربوقلمونها ی سرخ شده!
کفش هارانباید درموزه های فرح دیباجستجوکرد کفش درپای چندکودک پابرهنه انسانیت رااینسان انسان معنامی کند!
واژه ها مهجورند احساس ها به پهنای قایق می خورندوبرمی گردند؛
آی مردمان یک نفردرآب داردمی سپاردجان!پس توچه کاره ای؟!
تکه چوب وطنابی بیاب!واگرنجات غریق هستی دستان توهست که امدادگری کند؛
اگرآموخته باشی غریق راچگونه دریابی نه آن که خودنیزدلی را داغدار کنی!
اگرلیلی درآب افتادمجنون دلی سودی ندارد!
هان!هشدارجان گران مایه براین صرف کن که بدانی چه وقت دل به دریا زدن سودمنداست وچگونه می توان کاری درخورانجام داد؟!
احساس والاست امادرشب شعر!!
دل ازدریابرکنده به کویرمی زنیم درآن هنگام که ماری خوش خط وخال به ناگاه کمند گشوده وعزیزت رادربرابردیدگانت نالان می یابی؛
راه چاره چیست؟!
ماررابایدکشت یادردرا؟!
طنابی که بالاوپایین گزیدگی رامی بنددواحساس همدردی هنوزمرحله ای مانده است؛
نفس ها اضطراب دلواپسی!مراکزدرمانی به هوش باش که آب ننوشانی وبترس که دررساندن اوتاخیرداشته باشی؛
ماررابایددردرمان به کارگرفت؛
همان بهترکه سرش رابکوبی چون هنوزآرزویش رسانیدن زهراست نه ازراه کین بلکه اقتضای طبیعت اوست!
وباخودبیاوری تانوع آن بدانند وپادزهربیابندودعاکن سمی نباشد!
چه بسیاربیمارانی که بارهامرگ رابه چشم ظاهردیده اند اماپیمانه ی عمرچیز دیگری است وقدربرنامه ی دیگری چیده است؛
پس نومیدنبایدشدودست ازکاروتلاش نبایدکشید....
برگ زمان رابه گذشته می برم تابرایم واژه ها راازنوتداعی کندانگارمن هستم واو....
به دنبال دنیای لبریزازآرامشی می گردم که همگان درمدینه ی فاضله ی خویش آرزومی کردند؛
ویاهمان سیمرغ قاف یقین رامی طلبم؛
ودرآخرین رهاورداین جاده به سبزه هایی می نگرم که مغرورانه در برابرقامت دلربای سروهاقدبرافراشته اند.
برائت استهلال رابه کناری می نهم وپرچم سبزدل رابایاداوبه اهتزاز درمی آورم که نظررحمتش راهیچ گاه دریغ نکرده است.
حادثه ای رامی آوردتادستان شکری رابکاردهمایشی رامی سازدتاحماسه ای چاه رابپوشاندواتفاق هماره هست وخبرسازاست اگردلها همراه نباشدآخرماساژقلبی یک وسیله است ونیت شکفته یک معجزه باور به نجات جان بیماربایاری خواستن ازباورهای پزشکی چندمنزلی حرف وبیان دارد.
نام داوطلب برخویش نهادی مبارک است دین شعله برافکن بردنیای جهل برگزیدی مبارک است قدم درراه نهادی اولین گام آمدن توست ودومین گام:انما الاعمال بالنیات:همانااعمال به نیات بستگی دارد.
داوطلب درکدامین صحنه ی مواج ازاین دریای پرتلاطم انسانها!می گویی بی طرف!اماوظیفه ات آن قدرطرفدارداردکه مقصودراگاه درخنده های کودکانه می یابی وگاه دراوج حادثه بی همراه ویاورانتظارمی کشی راستی مقصرکیست؟!
تورانیاموخته اندچادری برپاکنی حال که اولین نفر دراین طوفان غمزده سروسامان گرفته ای؟!
تورانیاموخته اند اگربه زمین افتاده است هیجان زده سروگردنش را حرکت ندهی وتاآخرعمرشاهدویلچر نشینی اونگردی؟!
تورانیاموخته انداززلزله ی بم عکس نگیری تاپیرمرد حیران زده بر سر و رویت پاره های خشت وغمهای دلش راپرتاب نکند؟!
وتورا...
بگذریم،نگاه پاک وآسمانی شمس رابرکالبدجان مولوی رایگان نیاویختند ، برایش این مائده ی دلرباراباتحمل فراق آذین بستند،
تونیزدراین جمع نیازبه دلسوختگی های شمع داری
نیازبه آتش خاموش که خاکسترش هماره درانتظاراست!
نیازبه لحظه ای داری که بدون ترس ازگرفتن بیماری کودک ایدزی را درآغوش بکشی وچشمانش راپاک کنی.نیازبه ثبت حماسه ها داری آخر شمع که ازخودش ستایش نمی کند
پروانه ها هستند که به گردشمع می گردند
وشعله پراکنی اش راجاودان می سازند
خاکریزهای جبهه رایادت هست؟!
فکرمی کنی چه کس درزیرآتش نفس گیردشمن قدبرافراشته است؟! چندنفرداوطلب شهیدرابرایت نام ببرم...
سرمای مناطق کوهستانی ایران،
دست وپاهای حنابسته ی رزمندگان یخ زدن ها چه مرگهای آرام وبهشتی راشاهدبوده انداین شقایق های بهاری!
کاورداوطلبان راپوشیده ای وازآرم ماه آن به وجدآمده ای
احساس می کنی تونیزدرصف انسانهایی هستی که اینسان زندگی رابرحیات خویش برتری داده اند.
نان شب وروزشان رادرمیان شن ها وگردبادهایی به حلق فرومی برندکه افکارشان درنمی یابدچگونه بایداین بحران راپشت سرنهاد،
بعضی مواقع داوطلب آن قدردرگیرامدادرسانی است که غذایش راازپیش تناول کرده است،
آبش رابادیدن اشک یتیم درکنارچادرهای ماه نشان انگارسر کشیده است دستانش به سمت سرکودکی می رودکه می داندباگذرهرتارمو اجروثواب آزادی هزاراسیررادارددستانش به سمت بسته های لباس می رود تا بپوشاند
ودرقیامت خداونداورابپوشانددلش به سمت فرشتگان می رود ولبخندهایش راقسمت می کند
سلام دوستان قشنگ عیدسعیدقربان برشمامبارک
ازصبح تاالان بیچاره موبایلم اس ام اس بارون شد!ازدورونزدیک ازاون ورآبهای نیلگون خلیج فارس تابرسیم به بندرعباس ودوروبراستان فارس آخه مگه آدم چقدرفامیل داره بزنم به تخته!!
اصلا"ماجنوبی ها تااون ورآب نرسیم نمی تونیم زندگی کنیم سیر و سفر و گذرتوقاموس زندگی نوشته شده وباهیچ وسیله ای هم پاک نمی شه!
عیدقربان امسال باحاجی هایی که لباس سفیدپوشیدن وتوی صحرای بزرگ عرفات مثل گلهای رزسفیدنشستن برای من یادآوریه خاطره ی خیلی قشنگه....
یادش به خیرسالی که کاروان مابه حج رفت وقتی به این سرزمین پرنور نزدیک شدیم اولین چیزی که توجه من روخیلی به خودش جلب کرد کوههای اطراف بود تپه هایی که ازدوربه نظرمی اومد باهات حرف می زنه
چه خاک عجیب وپرخاطره ای....
چندتاشتربا محمل بازنگوله های عجیب وغریب ایستاده بودندتازائران رو،باخودشون به بالای کوه ببرند....
کسانی که قبلا"به حج عمره اومده بودند می گفتند:کجابریم بهتره! غارحراکه گفتن:برنامه ریزی می کنیم باهم بریم ماقسمت پایین کوه احدایستادیم وبعضی هاهم برای تبرک وخاطره ی خوش چندتایی سنگریزه ازکوه برداشتن!
مسجدالحرام اولین ورود اولین دیدارباسرزمین وحی مدینه چشم انتظار دیدارهمیشه خواهدماند صفاوصمیمیت مکه هیچ جای دنیانیست هیچ وقت صدای شیرین زنی ساکن ترکیه رافراموش نمی کنم که بافهمیدن این که من ازایران هستم دستم رابه گرمی فشرد ومن هم که زبون اون رونمی دونستم مثل دیوونه ها ازآرامگاه مولوی وقونیه وشمس تبریزی می گفتم!! نمی دونم فهمیدمنظورمن شاعرمولوی بوده یاهمه ی بزرگان شهرشون رومولوی می گفتن!
خداجونم این سعادتی که نصیب من شده ازکجااومده من به خاطردعای خیرکدوم سوره ی پاکت کدوم بنده ی عزیزت یاکدوم کارخوبی تونستم حج کنم؟!
لباس سفیداحرام رو10ریال خریدیم اون جامعمولا"حاجی ها زیادچونه می زنندازحق نگذریم مسئول کاروان گفته بود:چونه بزنید اشکالی نداره بیشترسوغات حج ببرید اوناهم قبول
می کنند!
من ازطلافروشی یه انگشترخریدم که اگه حواسم جمع نبود خیلی ضررمی کردم آخه نزدیک بودکه ازمغازه خارج بشم ومتوجه شکسته بودن انگشترخریداری نباشم!
عجب جایی اومدم صدای نمازکه بلندمی شدسرماخوردگی هم بیدادمی کرد
دکترهتل که ازقضافقط داخل هتل مابودنوبت نمی شدبرای ویزیت وقت بده ماهم راه افتادیم ازداخل مکه دکتری پیداکنیم که هم برای پادردمادروهم برای سرماخوردگی عجیب وغریب خودم فکری بکنم!
ازداخل هواپیما هم گوش دردبدی گرفته بودم وای اگه خداخدای خوبم به فریادم نمی رسید می مردم!
آب وهوابرای مردمی که بومی بودند وبرای ماکه 2هفته ای مهمونشون بودیم سازگارتربود باچه عشق وصفایی دسته دسته هنگام نمازجمع می شدیم وچه کیفی داشت وقتی کبوترای کوچولو داخل خونه ی خدامنتظرآب ودونه بودندهرجااسم حرم می آدکبوترهای زیباوخوشرنگ هم هستند زندگی معنای عبادت خودش رونشون می دادهنگام ورودبه قبرستان بقیع مردم ازیک طرف پله ها بالامی رفتن وازطرف دیگه برمی گشتن صدای دعاومناجات عاشقان زائرهمه جاروپرمی کرد
صلوات ازدرودیواربه گوش می رسید....خوش به حال کبوترا خوش به حال کبوترا...
ازپشت میله نگاه می کردم ودلم به دنبال فرشته های وحی می گشت دلم به دنبال شکوه نزول وحی می گشت ازمردم می ترسیدم آخه می گفتن خیلی ها که به چشم می آن ممکنه اهل زمین نباشند!
ازانسانهای خوب وباخدا خیلی چیزها به خاطرداشتم....
مثل خواب وخیال گذشت مثل رویایی درنیمه شب مثل این که عزیزی بیاد صدات بزنه وبعدبفهمی اومده وتو باعشق نگاش کردی وبرگشتی!
چه دلم تنهاست...
سلام خاک پرنورتانزدیکت بودم فاصله احساس نمی شد
سلام خاک زیبا تاکنارت بودم فکربرگشتن نبودم
سلام خاک قدمهای محمد(سلام وصلوات ودرودحق برنام ویادویارانت)
دلم دلتنگ می گردد...
*******************