سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معارف _ ادبیات

سلام دوستان قشنگ عیدسعیدقربان برشمامبارک

ازصبح تاالان بیچاره موبایلم اس ام اس بارون شد!ازدورونزدیک ازاون ورآبهای نیلگون خلیج فارس تابرسیم به بندرعباس ودوروبراستان فارس آخه مگه آدم چقدرفامیل داره بزنم به تخته!!

اصلا"ماجنوبی ها تااون ورآب نرسیم نمی تونیم زندگی کنیم سیر و سفر و گذرتوقاموس زندگی نوشته شده وباهیچ وسیله ای هم پاک نمی شه!

عیدقربان امسال باحاجی هایی که لباس سفیدپوشیدن وتوی صحرای بزرگ عرفات مثل گلهای رزسفیدنشستن برای من یادآوریه خاطره ی خیلی قشنگه....

یادش به خیرسالی که کاروان مابه حج رفت وقتی به این سرزمین پرنور نزدیک شدیم اولین چیزی که توجه من روخیلی به خودش جلب کرد کوههای اطراف بود تپه هایی که ازدوربه نظرمی اومد باهات حرف می زنه

 

چه خاک عجیب وپرخاطره ای....

چندتاشتربا محمل بازنگوله های عجیب وغریب ایستاده بودندتازائران رو،باخودشون به بالای کوه ببرند....

کسانی که قبلا"به حج عمره اومده بودند می گفتند:کجابریم بهتره! غارحراکه گفتن:برنامه ریزی می کنیم باهم بریم ماقسمت پایین کوه احدایستادیم وبعضی هاهم برای تبرک وخاطره ی خوش چندتایی سنگریزه ازکوه برداشتن!

مسجدالحرام اولین ورود اولین دیدارباسرزمین وحی مدینه چشم انتظار دیدارهمیشه خواهدماند صفاوصمیمیت مکه هیچ جای دنیانیست هیچ وقت صدای شیرین زنی ساکن ترکیه رافراموش نمی کنم که بافهمیدن این که من ازایران هستم دستم رابه گرمی فشرد ومن هم که زبون اون رونمی دونستم مثل دیوونه ها ازآرامگاه مولوی وقونیه وشمس تبریزی می گفتم!! نمی دونم فهمیدمنظورمن شاعرمولوی بوده یاهمه ی بزرگان شهرشون رومولوی می گفتن!

خداجونم این سعادتی که نصیب من شده ازکجااومده من به خاطردعای خیرکدوم سوره ی پاکت کدوم بنده ی عزیزت یاکدوم کارخوبی تونستم حج کنم؟!

لباس سفیداحرام رو10ریال خریدیم اون جامعمولا"حاجی ها زیادچونه می زنندازحق نگذریم مسئول کاروان گفته بود:چونه بزنید اشکالی نداره بیشترسوغات حج ببرید اوناهم قبول

 می کنند!

من ازطلافروشی یه انگشترخریدم که اگه حواسم جمع نبود خیلی ضررمی کردم آخه نزدیک بودکه ازمغازه خارج بشم ومتوجه شکسته بودن انگشترخریداری نباشم!

عجب جایی اومدم صدای نمازکه بلندمی شدسرماخوردگی هم بیدادمی کرد

دکترهتل که ازقضافقط داخل هتل مابودنوبت نمی شدبرای ویزیت وقت بده ماهم راه افتادیم ازداخل مکه دکتری پیداکنیم که هم برای پادردمادروهم برای سرماخوردگی عجیب وغریب خودم فکری بکنم!

ازداخل هواپیما هم گوش دردبدی گرفته بودم وای اگه خداخدای خوبم به فریادم نمی رسید می مردم!

آب وهوابرای مردمی که بومی بودند وبرای ماکه 2هفته ای مهمونشون بودیم سازگارتربود باچه عشق وصفایی دسته دسته هنگام نمازجمع می شدیم وچه کیفی داشت وقتی کبوترای کوچولو داخل خونه ی خدامنتظرآب ودونه بودندهرجااسم حرم می آدکبوترهای زیباوخوشرنگ هم هستند زندگی معنای عبادت خودش رونشون می دادهنگام ورودبه قبرستان بقیع مردم ازیک طرف پله ها بالامی رفتن وازطرف دیگه برمی گشتن صدای دعاومناجات عاشقان زائرهمه جاروپرمی کرد

 صلوات ازدرودیواربه گوش می رسید....خوش به حال کبوترا خوش به حال کبوترا...

ازپشت میله نگاه می کردم ودلم به دنبال فرشته های وحی می گشت دلم به دنبال شکوه نزول وحی می گشت ازمردم می ترسیدم آخه می گفتن خیلی ها که به چشم می آن ممکنه اهل زمین نباشند!

ازانسانهای خوب وباخدا خیلی چیزها به خاطرداشتم....

مثل خواب وخیال گذشت مثل رویایی درنیمه شب مثل این که عزیزی بیاد صدات بزنه وبعدبفهمی اومده وتو باعشق نگاش کردی وبرگشتی!

چه دلم تنهاست...

سلام خاک پرنورتانزدیکت بودم فاصله احساس نمی شد

سلام خاک زیبا تاکنارت بودم فکربرگشتن نبودم

سلام خاک قدمهای محمد(سلام وصلوات ودرودحق برنام ویادویارانت)

دلم دلتنگ می گردد...

******************* 

 


ارسال شده در توسط زیباجنیدی