سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معارف _ ادبیات

برگ زمان رابه گذشته می برم تابرایم واژه ها راازنوتداعی کندانگارمن هستم واو....

به دنبال دنیای لبریزازآرامشی می گردم که همگان درمدینه ی فاضله ی خویش آرزومی کردند؛

ویاهمان سیمرغ قاف یقین رامی طلبم؛

ودرآخرین رهاورداین جاده به سبزه هایی می نگرم که مغرورانه در برابرقامت دلربای سروهاقدبرافراشته اند.

برائت استهلال رابه کناری می نهم وپرچم سبزدل رابایاداوبه اهتزاز درمی آورم که نظررحمتش راهیچ گاه دریغ نکرده است.

حادثه ای رامی آوردتادستان شکری رابکاردهمایشی رامی سازدتاحماسه ای چاه رابپوشاندواتفاق هماره هست وخبرسازاست اگردلها همراه نباشدآخرماساژقلبی یک وسیله است ونیت شکفته یک معجزه باور به نجات جان بیماربایاری خواستن ازباورهای پزشکی چندمنزلی حرف وبیان دارد.

نام داوطلب برخویش نهادی مبارک است دین شعله برافکن بردنیای جهل برگزیدی مبارک است قدم درراه نهادی اولین گام آمدن توست ودومین گام:انما الاعمال بالنیات:همانااعمال به نیات بستگی دارد.

داوطلب درکدامین صحنه ی مواج ازاین دریای پرتلاطم انسانها!می گویی بی طرف!اماوظیفه ات آن قدرطرفدارداردکه مقصودراگاه درخنده های کودکانه می یابی وگاه دراوج حادثه بی همراه ویاورانتظارمی کشی راستی مقصرکیست؟!

تورانیاموخته اندچادری برپاکنی حال که اولین نفر دراین طوفان غمزده سروسامان گرفته ای؟!

تورانیاموخته اند اگربه زمین افتاده است هیجان زده سروگردنش را حرکت ندهی وتاآخرعمرشاهدویلچر نشینی اونگردی؟!

تورانیاموخته انداززلزله ی بم عکس نگیری تاپیرمرد حیران زده بر سر و رویت پاره های خشت وغمهای دلش راپرتاب نکند؟!

وتورا...

بگذریم،نگاه پاک وآسمانی شمس رابرکالبدجان مولوی رایگان نیاویختند ، برایش این مائده ی دلرباراباتحمل فراق آذین بستند،

تونیزدراین جمع نیازبه دلسوختگی های شمع داری

نیازبه آتش خاموش که خاکسترش هماره درانتظاراست!

نیازبه لحظه ای داری که بدون ترس ازگرفتن بیماری کودک ایدزی را درآغوش بکشی وچشمانش راپاک کنی.نیازبه ثبت حماسه ها داری آخر شمع که ازخودش ستایش نمی کند

پروانه ها هستند که به گردشمع می گردند

وشعله پراکنی اش راجاودان می سازند

خاکریزهای جبهه رایادت هست؟!

فکرمی کنی چه کس درزیرآتش نفس گیردشمن قدبرافراشته است؟! چندنفرداوطلب شهیدرابرایت نام ببرم...

 سرمای مناطق کوهستانی ایران،

دست وپاهای حنابسته ی رزمندگان یخ زدن ها چه مرگهای آرام وبهشتی راشاهدبوده انداین شقایق های بهاری!

کاورداوطلبان راپوشیده ای وازآرم ماه آن به وجدآمده ای

احساس می کنی تونیزدرصف انسانهایی هستی که اینسان زندگی رابرحیات خویش برتری داده اند.

نان شب وروزشان رادرمیان شن ها وگردبادهایی به حلق فرومی برندکه افکارشان درنمی یابدچگونه بایداین بحران راپشت سرنهاد،

بعضی مواقع داوطلب آن قدردرگیرامدادرسانی است که غذایش راازپیش تناول کرده است،

آبش رابادیدن اشک یتیم درکنارچادرهای ماه نشان انگارسر کشیده است دستانش به سمت سرکودکی می رودکه می داندباگذرهرتارمو اجروثواب آزادی هزاراسیررادارددستانش به سمت بسته های لباس می رود تا بپوشاند

ودرقیامت خداونداورابپوشانددلش به سمت فرشتگان می رود ولبخندهایش راقسمت می کند


ارسال شده در توسط زیباجنیدی