اگرتندبادی برآیدزکنج
به خاک افکندنارسیده ترنج
ستمکاره خوانیمش اردادگر
هنرمنددانیمش اربی هنر
اگرمرگ داداست بیدادچیست
زداداین همه بانگ وفریادچیست
ازاین رازجان توآگاه نیست
بدین پرده اندرتورا راه نیست
همه تادرآزرفته فراز
به کس برنشداین دررازباز
به رفتن مگربهترآیدش جای
چوآرام یابدبه دیگر سرای
دم مرگ چون آتش هولناک
نداردزبرناوفرتوت باک
دراین جای رفتن نه جای درنگ
براسپ فناگرکشدمرگ تنگ
چنان دان که داداست وبیدادنیست
چودادآمدش جای فریادنیست
جوانی وپیری به نزدیک مرگ
یکی دان چوایدربدن نیست برگ
دل ازنورایمان گرآکنده ای
توراخامشی به که توبنده ای
براین کاریزدان تورا رازنیست
اگرجانت بادیو انباز نیست
به گیتی درآن کوش چون بگذری
سرانجام نیکی برخود بری
****
به نام خدایی که جان آفرید
سخن گفتن اندرزبان آفرید
خداوندبخشنده ی دستگیر
کریم خطابخش پوزش پذیر
حکیمی که هرکزدرش سربتافت
به هردرکه شدهیچ عزت نیافت
سرپادشاهان گردن فراز
به درگاه اوبرزمین نیاز
نه گردن کشان رابگیردبه فور
نه عذرآوران رابراندبه جور
وگرخشم گیردبه کردار زشت
چوبازآمدی ماجرادرنوشت
بری ذاتش ازتهمت ضدوجنس
غنی ملکش ازطاعت جن وانس
پرستارامرش همه چیزوکس
بنی آدم ومرغ ومورومگس
چنان پهن خوان کرم گسترد
که سیمرغ درقاف قسمت خورد
مراورارسد کبریاومنی
که ملکش قدیم است وذاتش غنی
به درگاه لطف وبزرگیش بر
بزرگان نهاده بزرگی زسر
فروماندگان رابه رحمت رقیب
تضرع کنان رابه دعوت مجیب
براحوال نابوده علمش بصیر
براسرارناگفته لطفش خبیر
به قدرت نگهداربالاوشیب
خداونددیوان روزحسیب
نه مستغنی ازطاعتش پشت کس
نه برحرف اوجای انگشت کس
قدیمی نکوکارنیکی پسند
به کلک قضادررحم نقش بند
مهیاکن روزی مار و مور
وگرچندبی دست وپایند وزور
به امرش وجودازعدم نقش بست
که داندجزاوکردن ازنیست هست
دگرره به کتم عدم دربرد
وزان جابه صحرای محشربرد
جهان متفق برالهیتش
فرومانده ازکنه ماهیتش
نه براوج دانش پردمرغ وهم
نه درذیل وصفش رسددست فهم
دراین ورطه کشتی فروشدهزار
که پیدانشدتخته ای برکنار
چه شبهانشستم دراین سیرگم
که دهشت گرفت آستینم که قم
محیط است علم ملک بربسیط
قیاس توبروی نگردد محیط
نه ادراک برکنه ذاتش رسد
نه فکرت به غورصفاتش رسد
توان دربلاغت به سحبان رسید
نه درکنه بی چون سبحان رسید
که خاصان دراین ره فرس رانده اند
به لااحصی ازتگ فرومانده اند
****
دراقصای گیتی بگشتم بسی
به سربردم ایام باهرکسی
تمتع به هرگوشه ای یافتم
زهرخرمنی خوشه ای یافتم
چوپاکان شیرازخاکی نهاد
ندیدم که رحمت براین خاک باد
تولای مردان این پاک بوم
برانگیختم خاطرازشام وروم
دریغ آمدم زان همه بوستان
تهیدست رفتن سوی دوستان
به دل گفتم ازمصرقندآورند
بردوستان ارمغانی برند
مراگرتهی بودازآن قنددست
سخن های شیرین ترازقندهست
نه قندی که مردم به صورت خورند
که ارباب معنی به کاغذ برند
چواین کاخ دولت بپرداختم
براوده در از تربیت ساختم
یکی باب عدل است وتدبیرورای
نگهبانی خلق وترس خدای
دوم باب احسان نهادم اساس
که منعم کندفضل حق راسپاس
سوم باب عشق است ومستی وشور
نه عشقی که بندندبرخود به زور
چهارم تواضع رضاپنجمین
ششم ذکرمرد قناعت گزین
به هفتم در از عالم تربیت
به هشتم در از شکربرعافیت
نهم باب توبه است وراه صواب
دهم درمناجات وختم کتاب
به روزهمایون وسال سعید
به تاریخ فرخ میان دوعید
زششصدفزون بودپنجاه وپنج
که پردرشد این نامبردار گنج
****
بشنواین نی چون شکایت می کند
ازجدایی هاحکایت می کند
کزنیستان تامراببریده اند
درنفیرم مردوزن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه ازفراق
تابگویم شرح درداشتیاق
هرکسی کودورماندازاصل خویش
بازجویدروزگاروصل خویش
من به هرجمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان وخوش حالان شدم
هرکسی ازظن خودشدیارمن
ازدرون من نجست اسرارمن
سرمن ازناله ی من دورنیست
لیک چشم وگوش راآن نورنیست
تن زجان وجان زتن مستورنیست
لیک کس رادیدجان دستورنیست
آتش است این بانگ نای ونیست باد
هرکه این آتش نداردنیست باد
آتش عشق است کاندرنی فتاد
جوشش عشق است کاندرمی فتاد
نی حریف هرکه ازیاری برید
پرده هایش پرده های مادرید
همچونی زهری وتریاقی که دید
همچونی دمسازومشتاقی که دید
نی حدیث راه پرخون می کند
قصه های عشق مجنون می کند
محرم این هوش جزبیهوش نیست
مر زبان رامشتری جزگوش نیست
درغم ماروزهابیگاه شد
روزهاباسوزهاهمراه شد
روزهاگررفت گو رو باک نیست
توبمان ای آن که چون توپاک نیست
هرکه جزماهی زآبش سیرشد
هرکه بی روزی است روزش دیرشد
درنیابدحال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه بایدوالسلام
بندبگسل باش آزاد ای پسر
چندباشی بندسیم وبندزر
گربریزی بحررادرکوزه ای
چندگنجدقسمت یک روزه ای
کوزه ی چشم حریصان پرنشد
تاصدف قانع نشدپردرنشد
هرکه راجامه زعشقی چاک شد
او زحرص وعیب کلی پاک شد
شادباش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علت های ما
ای دوای نخوت وناموس ما
ای توافلاطون وجالینوس ما
جسم خاک ازعشق برافلاک شد
کوه دررقص آمدوچالاک شد
عشق جان طورآمدعاشقا
طورمست وخر موسی صاعقا
بالب دمسازخودگرجفتمی
همچونی من گفتنی هاگفتمی
هرکه اوازهمزبانی شدجدا
بی زبان شدگرچه داردصدنوا
چون که گل رفت وگلستان درگذشت
نشنوی زان پس زبلبل سرگذشت
جمله معشوق است وعاشق پرده ای
زنده معشوق است وعاشق مرده ای
چون نباشدعشق را پروای او
اوچومرغی ماندبی پر وای او
من چگونه هوش دارم پیش وپس
چون نباشدنوریارم پیش وپس
عشق خواهدکاین سخن بیرون بود
آینه غمازنبود چون بود
آینه ات دانی چراغمازنیست
زان که زنگارازرخش ممتازنیست
****
(به بسم الله کنم آغازتوحیدات بی حدرا
که درمستی عشق ازنوربیرون زدمحمد(ص)را)
امروزجمعه بود روزی ازروزهای سرد دی ماه بوی نان محلی تمام خانه را پرکرده است صدای بلبل کوچولویم می آیدکه به گنجشک خانگی! هشدار می دهد زیادنزدیک قفس نشود دستان نخل به سمت آسمان بلندشده است امروز چه نمازخوب وباخیرو برکتی خواندیم.
امام جمعه بعدازخواندن نمازبه مناسبت سی امین سال پیروزی انقلاب ازنمازگزاران خواست سجده ی شکرانجام دهند ومانیزبعدازخواندن نماز به سجده رفتیم وچه سجده ی نورانی وباصفایی بود....
دل من به سمت روزهایی رفت که وضعیت جاده هااین قدروحشتناک بود و بعدآسفالت کردند وبرق وآب آشامیدنی وخیلی امکانات رفاهی دیگرازقبیل درمانگاه وبیمارستان وپزشکان خوب وزحمت کش آمدند وباتلاش اوقاف و ادارات بهداشتی خیلی ازمشکلات برطرف شد.
هلال احمرهم که مثل پاتوق من بود خویشاوندان خودم بودند که کارمند آن بودند وزنگ تفریح مدرسه ی من آنجادرپای درخت توت بزرگ حیاط
می گذشت!(شکموبودم نمی دانستم!)
بله می گفتم ماسجده ی شکربه جاآوردیم وخداراشکرکردیم که اسلام وجمهوری اسلامی داریم خداراشکرکردیم که مسلمان هستیم ونمازمی خوانیم خداراشکر کردیم که محتاج کشورهای صنعتی نیستیم وروی پای خودمان ایستاده ایم خدارا شکرکردیم که می توانیم ازموادلازم بهداشتی غذایی وصنعتی درکارخانجات ساخت کشورمان بهره برداری کنیم ونیازمندبه دستان بیگانگان نباشیم.....
وهمه ازخداست ویاری خواستن ازذات پاک ومقدس اوست که بایدبگوییم:
ای ذکرتوگل فروش بازارسخن
رنگین زتوبرگ برگ گلزارسخن
مارابه دست دشمنان تابن دندان مسلح وامگذاروترس واندوهی دردلشان بیفکن که نتوانند به مقدسات مسلمین دست درازی کنند.....
یارب: ای ابررحمتت زازل آبروی ما
بی نام تونداشت نمک گفتگوی ما
یارب یاری فرمانمک یکدیگر راکه خوردیم دیگرنمکدان نشکنیم وخوبی های دیگران راازیادنبریم
یارب :
ای خدایی که خالق و احدی
همه خلق ازتواند وبی ولدی
ای هجده هزارعالم ازبوی تومست
سردرره جستجوی وجان برکف دست
ای آن که ازدیده مستوری وجان ودل رامشرق نورساخته ای دوستت داریم که خدای مهربان وبخشنده ای خدایی به توبرازنده است یارب دریاب که بدبنده ای هستیم ودنیایمان تجارت خانه ی سودوزیانمان شده است!
یارب کردگار توانایی که دل شمع وپر پروانه باتوست عشق وجذبه ی عشق ازتوست این هدیه ی آسمانی ازتوست محبت ازتوست نورازتوست گرمای لبخند ازتوست طنین دلکش صدای مادرازتوست لالایی جادویی ازتوست نگاه عاشقانه به دستان دعاازتوست خدایی مهربانی دریاب که پناهی جزتونداریم.
***************************
سلامی چوبوی خوش آشنایی
امروز!انگاریه پیام کوتاه رسید!بذاراول بخونم ببینم ازکیه بعدحال واحوال کنم!آره ازبچه های سوم یه پیام خوشکل ونازرسیده!
امروزیک شنبه روزی ازروزهای سردبهمن ماه87عجب روز کاری شلوغ پلوغی داشتم دوتامدرسه سرکشی کردم دوجاهم رفتم برای مراسم یه جامجری برنامه یه جاهم شرکت کننده!
الان هم که رسیدم خونه موبایل بیچاره تلفن بارون شده ازچندتاتک زنگ که بگذریم چندنفرهم بیکاری شون گل کرده وسراغ من روگرفتند ببینند موبایلم روشنه یاخاموش!
یکی ازشماره هامال فاطمه است ای شیطون درست توی مراسم زنگ زده ببینه روشنه یانه!حال گیری این جوری نداشتیم!خوب شدمن هم دوتا موبایلم روگذاشته بودم خونه تانفس راحتی بکشم وازشرهرچی تلفنه راحت بشم وفرارکنم!
قبض موبایل یکی هزاروپونصدتومن اومده بوداون یکی هم سیزده هزارتومان خوب بهتره که اینترنت اشتراک دارم وگرنه نمی دونستم این دفعه بایدبرای پرداخت قبض موبایل وتلفن ثابت کجافرارکنم؟!
داداشی اون دفعه که دوبی زنگ زدیم خودش هرچی پولش شده بودهمراه بابقیه ی مخارج پرداخت وخیلی خوش به حالم شد!!
ولی این دفعه وای کسی نخونه:باید!
بذارببینم تلفن خونه زنگ می زنه ببینم کیه؟!آره معلم خوب ومهربان من است می خواهدبدانم نمازم راسروقت می خوانم یانه این زبان صاحب مرده که نمی گذاردراحت باشم خودم خودم رارسواکرده ام که کاش نماز اول وقت نصیبم شود!!
حرف دیگری هم داردانجمن نگهداری ازایتام شروع به کارکرده است وبه کسانی که علاقمند دراین امرخیرهستند خبربدهیم که یاری به یتیمان برسانند به به!چه کارخوب وخداپسندانه ای!
ازمراسم امروزنیزجویامی شودومدتی گپ می زنیم تاخداحافظی می کند خوب داشتم چه می گفتم؟!
آره این دفعه برای پرداخت هزینه ی قبض موبایل کاسه ی گدایی دست بگیرم وبه دوبی زنگ بزنم تاپرداخت شود خیلی پرحرفی کرده ام جهنم مال دنیا!
تاالان که نیازمندنشده ام خدارسانده تابعدهم خداکریم است!
وای مراسم دیشب چه وحشتناک بود اصلا"ازاین موبایل وبولوتوث بازی بدم آمدبیچاره من که گرفتاریک مورچه کوچولویی شدم که برروی چمن سرسبزی حرکت می کردوبعدمی ایستادودست تکان می داد:
سلامی کوچک ازراه دور!نوشته می شد!!
ازدوست مهربانم که اهل خنج بودخواستم برایم بولوتوث کند واوهم با محبت قبول کرد!
چشمتان روزبدنبیند وبه قولی مسلمان نشنودکافرنبیند بولوتوث موبایلم راکه روشن کردم متوجه شدم نزدیک به 5تا6بولوتوث بااسمهای عجیب وغریب وبعضی خیلی اسمهای زشتی داشتند روشن شد!منتظرارسال عکس مورچه کوچولوی شیطان وبازیگوش شدم که بعدازتایید ارسال ناگهان چشمم به عکس دونفرافتادکه باوضعیت زننده ای درموبایل من نمایان بودند!!گفتم:اینهارافرستادی؟!
گفت:نه!من هنوزنفرستادم!!
بیچاره من که شوکه شده بودم واصلا"فکرنمی کردم این قدرموبایل وارسال یک عکس مورچه دردسرآفرین باشد عکس رادیلیت کردم وگفتم برایم بفرست!!
خوب بعدی خودش بود مورچه ی کوچک ونازنین من باهمان زیبایی برایم دست تکان می دادوزیرذره بین بزرگ می شد!!
دوباره موبایل تایید ارسال راخواست!گفتم:توهستی؟!گفت:نه!!
بیچاره بولوتوث راخاموش کردم تادردسرنکشم چون می گفتند ممکن است بایک تاییدبرای ارسال کلیه ی عکس هاوپیام ها وفیلم هارابرای خودشان بردارند وباخبرهم نشوی!
به خانه که رسیدم موبایلم چندبارازپربودن برنامه ها انتقادودرخواست خالی کردن موبایل وهمین طورکم بودن شارژباتری خبرداد که من خیلی ترسیدم بیچاره موبایل ویروسی شده بود!!
نامردها موبایل من چه تقصیری داشت که بلای جانش شده اید؟!
خوب به خیرگذشت وشکرخداباخالی کردن چندتصویرازموبایل به حالت اول برگشت ودرست شد!
تلفن خیلی دردسرداره!بهتره بره توی زباله دونی تاریخ!