سلام صبح همگی به خیروشادی
خدایاامروزدانستم که حسادت آرزوی ازبین رفتن نعمت وشادی دیگران است وخوشحال شدم حسودنیستم!
خدایاامروزدانستم زکات مال برای خیلی ازمسلمانها واجب است خصوصا" اگردارایی وثروت داشته باشند که به حدزکات مال رسیده باشد.
خدایاامروزدانستم ساحمران وجادوگران ازجن اطاعت می کنند وماخیلی راحت ایمانمان رادرطبق اخلاص نهاده به دستوراتشان گوش جان می سپاریم وهرچه گفتندهمان می کنیم درحالی که هرجای کتاب خداوند دستوراتی داردکه می تواند باطل کننده ی سحروطلسم وجادوباشد وشادمانی وراحتی رابرایمان ارمغان بیاورد....
خدایاامروزدانستم عشق واقعی هرگزنمی میردوانسانهای عاشق افسانه شان دهان به دهان می گرددووای به حال آن که ازهوی وهوس بنیانی ساخته باشد که شیطان نانش درروغن است!!
خدایا امروزدانستم خودت نگهبان من بوده ای ومن بی توجه به نگاه مهربانت دربه دربه دنبالت می گشتم وصدایت می کردم چه قدردیرفهمیدم که سرم راکه به سجده گذاشته ام توباشاهرگ من می زنی!!
خدایادستانم رابه سویت درازکرده ام تابپرسم سودوزیان من چیست وچگونه می توانم ضرروزیان خویش رابدانم؟!
خدایا غرورمن مثال زدنی است چرااشرف مخلوقات هستم که به مورچه ای کوچک هم رحم نمی کنم ودستانم رابرروی قالیچه می کشم ولت وپارش می کنم!!
خدایاامروزمن نیزبایاری ونظررحمت تو،به شب می رسدومن هنوزذکرتو را برزبانم جاری نساخته ام!
سبحان الله والحمدلله ولااله الاالله والله اکبرولاحول ولاقوه الابالله العلی العظیم....
یاسمیع به نفس خویش ظلم کرده ام وبه سویت برگشته ام شنیده ام درب خانه ات همیشه گشوده است شنیده ام هیچ گاه ارورنمی دهی....
شنیده ام هیچ گاه پیام هایت تمام نمی شود....
شنیده ام به فقیروغنی کاری نداری که چه پوشیده اند....
شنیده ام هرکه رادوست بداری همه نمی شناسند.....
دستان دعایم راباسرشاخه های سبزنخل می گشایم:
رحمت واسعه ات رانازل فرما آمین یاکریم
**************************
سلام به گلهای قشنگ ایران زمین
الان ازراهپیمایی باشکوه وقشنگ بیست ودوم بهمن ماه برگشتم چه قدرقشنگ وزیباترازسال قبل بودمعلم ودانش آموز وطلبه وروحانی وبسیجی وسپاهی وهلال احمری وخلاصه زمین وزمان اومده بودند برای راهپیمایی!!
جالب ترین قسمت مراسم کوچولوهایی بودندکه پرچم سه رنگ جمهوری اسلامی دستشون بود وتکون می دادند ومن هم که منتظرشکارلحظه ها بودم چندتانه هزارتاعکس خوشکل باموبایلم گرفتم!
نگاهم به صف اول راهپیمایی بودکه مسئولین وائمه جماعات نمازجمع بودند وبازرنگی چندعکس نزدیک ازامام جماعت گرفتم وخیلی خوشحال شدم که این قدرتمیزدراومده!اصلا"مراسم خیلی زیبایی شده بود شعارمرگ برآمریکا که می دادیم بامرگ براسرائیل مجری برنامه ومیکروفن (به من چه!)صداش نمی رسیدماهم خودمون بچه هارویکی کردیم وشعاردادیم!
یکی ازافرادبسیج سپاه پلاکاردی رابه دست بچه های مدرسه دادباورکنید دست همه شان پرچم ودست نوشته بود وخلاصه داشت دست به دست می شدکه گفتم:آفرین بچه هایه اردوبراتون ازبسیج می گیرم!!بگیرین دستتون انگارمعجزه شده باشه همون دستامحکم گرفتن وآخرمراسم هم برگردوندن دست خودم!!(یه کاری کردم ماشاالله به خودم بگم!)
آخه یکی نیست بگه شما این قدرگروه بندی دارین چرابایددقیقا" روزمراسم بدین دست بچه ها!!
(صبرکن برم بسیج می دونم چی کارکنم!)
تقصیری هم ندارند آخه ازبس مرتب رئیس عوض می کنند آدم نمی دونه کی رئیس شده این دفعه که مسئول محترم بسیجی روزیادندیدیم زود رفت خیلی زودمنتقل شد وخلاصه من هم که مسئول بهداشت بسیج بودم وفرمانده ی بسیج مدرسه بودم نتونستم بقیه ی پول بیمه ی بچه هاروبردارم بهشون پس بدم!!(ای خدابه کی بگم؟!)
خوب شکرخدامراسم امروزبه خیرگذشت داخل سالن اجتماعات ورزشگاه که شدیم چشمم به عکس بزرگ یکی ازخیرین ورزشگاه افتادکه برروی دیوارآجری خودنمایی می کرد.....
وخبرتلخ بعدی که شنیدم درگذشت یکی ازفرهنگیان بازنشسته ومهربان بود که به خاطرایست قلبی ازدنیارفته بودندانگاربچه هابادوچرخه به جلوی ماشین ایشان رفته بودند وازترس تصادف کردن (که طوری هم نشده بود!)دچارسکته ی قلبی درپشت فرمان ماشین شده بودندوخدا رحمتشان کند چه دل گرم ومهربانی داشت.....
خوب خاطرم هست قبل ازشروع مراسمها به من می گفت:ازاین پله ها ی سالن چندباربالا وپایین برووتمرین کن تانیفتی پایین آبرویمان برود!!
ومن باخنده قبول می کردم هرچه بیشترفکرمی کنم بیشتردلم غمگین می شود آدمهای خوب زودترمی روند.....
نگاهم به فروغ می افتد فدایش بشوم که سیده است ودخترخوب ونازنینی است باهمان صدای شیرین می گوید:نمی تواند مسئولیت مجری بزرگداشت ترحیم رابرعهده بگیرد ومن به اواشاره می کنم بگومن می آیم!!
فرداشب یاپس فرداشب مراسم است راست گفته اندکه خاک مرده سرداست وزود می گذرد.....
یارب رحمت بیکران خویش رانازل فرما
یارب درگذشتگان رادرپناه الطاف خویش بگیر
سلام سلام صدتاسلام هزاروسیصدتاسلام!
امروزسه شنبه است 22بهمن ماه87خداجونم سال تحصیلی داره به آخراش می رسه وسی امین بهارپیروزی روجشن می گیریموخلاصه دیروزهم تومدرسه آش پختیم و......(چی نوشتم؟!)
دوباره ازاول
سلام سلام هزاروسیصدتاسلام !
امروزسه شنبه22/11/1387ساعت6:55صبح است سی امین بهار پیروزی راجشن می گیریم وبه خاطرنعمت اسلام وامنیت وسلامت وآسایش خاطردرایران عزیزوزیبایمان خداوندراباسجده ی شکر سپاس ویژه می گوییم خدایاهزاران هزاربارشکرکه نان حلال معلمی را در دامنمان گذاشته ای!(گرفتاراین کوچولوهای شیطان شده ایم!)
وای چشم به هم زدیم یک سال تحصیلی داردمی گذرد چقدرامسال بانمک وبامزه بود خیلی خوب بودچون تمام ایام هفته رامشغول کارهای پرورشی بودم وبانمک بودچون هرگلی یک رنگ وبویی دارد!
من عاشق گلزارزیبای مدرسه هستم دوست دارم همیشه سرسبزوخرم باشد دلم می خواهدباغبان دلسوزاین دشت همیشه دلنشین وپرخاطره باشم!
امروزدرمدرسه خیلی کارداشتیم آش خوشمزه ای که قراربودبپزیم نیازبه هم زدن داشت وسبزی هم که من معلم پرورشی مثل یک دانش آموز خوب وحرف شنوکنارشان روی زمین نشستم وسبزی آش پاک کردم!بچه هادویدند وبرایم فرش کوچکی(موکت)آوردند ومن روی آن نشستم وچه ذوقی داشت سبزی محلی پاک کردن آن هم سبزی که ازباغ آورده بودند وهنوزعلف های صحرایی وچمن وگلبوته های ناشناخته داشت!
خداجونم قربونت برم که این قدرخوب وپاکی واین قدرزمین روقشنگ درست کردی خداجونم قربون لطافت ومهربونیت برم که این قدربه فکر ماهستی وماهنوزفکرنمی کنیم که:
زان دونیم است دانه ی گندم
که یکی خودخوری یکی مردم
خلاصه جونم براتون بگه سبزی روکه تمیزکردیم وآش روهم که بامخلفات گوناگون جاانداختیم هم زدیم یکی ازهمین آتیش پاره ها داشت آش روهم می زد گفتم:عزیزم اگه خسته شدی بده من تاهم بزنم!
یوشکی گفت:نه خانم دارم نذرمی کنم خودم هم دوست دارم هم بزنم!
خانم معلم حرفه وفن که مسئول اصلی گروه بودند گفت:حالاچی نذرکردی؟!
نگاه آرومی به من کردوگفت:نذرکردم قبول بشم!!
خانوم معلم حرفه وفن درحالی که قاشق مسی بزرگ رابرمی داشت گفت: کتابت روبرداربخون این نذرونیازهاهم نمی خواد!!!
خودمونیم عجب دنیای بانمکی دارند این بچه ها خداکنه قبول بشن خداکنه به یه جایی برسن خداکنه فرداکه دورهم نیست خودشون معلم ومدیر مدرسه شون بشن که دیگه کسی نیادبهشون تشربزنه!
خوب دیگرملالی نیست جزدوری جنابعالی سلام برسانید!
فعلا"!
سلام دوستان قشنگ
امروزدوشنبه است یکی ازروزهای خوب خدا دیروزداشتم به بچه ها می گفتم خداراشکرکنیدکه انسان آفریده شده ایم خداراشکرکنید که می توانیم سجده کنیم وبیشترخداراشکرکنیم که مسلمانیم وخداپرستیم ومثل بسیاری ازانسانهای گمراه به شیطان پرستی وگاوپرستی وخرافه پرستی نیفتاده ایم!
امروزبه این فکرمی کنم که سجده ی مادرنظرخداوندهست ومی توانیم خداوند رابادل وجان عبادت کنیم خدای واحدوسمیع وبصیررا که نیازی به عبادت ناچیزوگاه تندتند وتکراری ماندارد!
خداماراآفریده ومی داند چه راهی درپیش می گیریم امابازهم منتظرمی ماند تاببیند ماچه می کنیم!
صبرخدازیاداست وچوب خداهم بی صداست!
خداوندمی داند بندگان خوب وباخدادرسختی ها توکل به ذات یگانه اش راسرلوحه ی رفتارشان قرارمی دهند ومتوسل به جادووطلسم نمی شوند وماخوب می دانیم غیرازدوچیزکه دردنیاست بقیه ملعون شمرده شده اند کسی که به دنبال علم برود وکسی که علم رابیاموزد هرکس ازاین دودسته بیرون برود ارزشی ندارد.....
خدایاامروزآموختم زوددرباره ی بنده ای ازبندگانت قضاوت نکنم!
خدایاامروزآموختم وقتی سلام می کنم نگاهم رابه صورت اوبیندازم!
خدایاامروزآموختم وقتی احوال پرسی می کنم لبخند بزنم!
خدایاامروزآموختم هرخوبی رابه وسیله ی بهترین خوبی جواب دهم!
خدایاامروزآموختم ببخشم تاخودم راحت باشم!
ممنون خداجون!
*************************
دنیانیرزدآن که پریشان کنی دلی
زنهاربدمکن که نکرده است عاقلی
باری نظربه خاک عزیزان رفته کن
تــامجــمــل وجــودبـبـیـنـی مـفـصـلـی
درویش وپادشه نشنیدم که کــرده اند
بیرون ازاین دولقمه ی روزی تناولی
سحرگاه ازراه می رسدسرم راکه برمی گردانم احساس می کنم صدای مرغ عرش رامی شنوم که می خواندومرغان زمین بااوهم آوامی شوند می توانم صدای چرخش این گنبددواررابشنوم....
امروزروزی بسیارسخت بودروزی که غرورونادانی انسانهارادیدم ونتوانستم جزسپردن به دست خداوندکاردیگری انجام دهم راستی نیز راحت دل یتیم رامی شکنیم وبه حلال وحرام وحرمت آبروی دیگران کاری نداریم....
شب وروزبرایم مفهوم رهاشدن ازگذرروزهای رفته راداردهیچ نمی خواهم ونمی شنوم کاش می شدهمچون چراغ جادویی این روزها راهل می دادم تابه روزهای شادمانی وامیدبرسد!
اکنون آرام ترشده ام وقتی نیت توخوب باشدوخدای خوب ومهربان راداشته باشی هیچ وقت دچارغم واندوه نمی شوی چون می دانی یکی ازاسامی پاک ومطهرخداوند(داور)است وبین بندگان به حق قضاوت خواهد کرد می دانی که خداوند چشمانی داردبسیاربیناودقیق که ازرگ گردن نزدیک تراست ونمی بینی تازمانی که مرگ چنگال خویش رابر گلوی انسان بیفکند.....
شب وروزبرایم معناومفهوم محبت وهمدلی داردونیم نگاهی به دلهای خسته ازکینه وتفرقه می افکند (دلهای رنگ شب یلدا) راستی سحرگاه برایشان کی خواهددمید؟!
می توانم صدای خردشدن قدمهای انتقام وخشم رابشنوم همان طورکه صدای خردشدن برگهای پژمرده ی خشکیده را زیرقدمهایم احساس می کنم وبرای رسیدن به برگهای خشکیده ی بعدی گام برمی دارم!
انتظاربرای روزی که خداوند بخواهدتورادربرابرمن قراردهد ومن حقیقت زندگی راازنگاهت بخوانم طولانی وبه همان اندازه (واقعی) است من ازخشم انسان نمی هراسم!
ازکالبدهای گلین ترسی ندارم ازطوفان صداهای منتظربرای خاکسپاری هراس به دل راه نمی دهم ترس من ازغنچه های نگران درنسیم سردپاییزی است ترس من از گلبرگهای لطیف وخوشرنگ لاله هایی است که به سرمای دی ماه مانند لطافت خورشیدتابستانی می نگرند وهراس ازاین همه غم واندوه برای آینده شان ندارند.....
ای کوچه باغ سرد!ازدامن دشت پرامیدآرزوهایم دورشو!ای نسیم ملایم وطوفان زا!ازچشمان من تلخی کارهایت رابنگروبدان انتقام من باسکوت ودعاست دعایی که آه درپی داردمگرنخوانده ای:
ازشعرم خلقی به هم آمیخته ام
خوب وبدشان به هم درآمیخته ام
خودگوشه گرفته ام تماشاراآب
درخوابگه مورچگان ریخته ام
قلم دست من است وحال باهرکه خواهی بجوش وبدم!
*******************