سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معارف _ ادبیات

شب زیبای پاییزی وزندگی که همچون جویباری زنده وپویا به مسیر خویش ادامه می دهد؛امروزبرای من روز شلوغ وسرنوشت سازی بود چون خیلی راحت می توانستم ازقدرت خویش استفاده کنم اما بعددیدم نه راههای امتحان نشده ی زیادی هستند که من هنوز تجربه نکرده ام برای همین هم دست به دامان (محبت) شدم؛

همان اکسیری که ارزش آن ازهرچه مادیات وزندگی پرستی است بیشتراست!

ونقش خویش رابه یادآوردم ودانستم

همیشه بهانه ای کوچک می توان یافت برای شادزیستن

همیشه فلسفه ای برای اولین ماهی واولین تورماهی گیری

می توان بافت وبه سادگی یافت!

فرشته ی کوچکی دردل من آرام می گوید:

آموختن وعمل کردن باید مساوی باشند

 ازکوچکترین واژه ی نگاه اسراربیاموز....

می اندیشم پری کوچک سرزمین من خیلی تنبل است

چون می توانست راحت به من بگوید:

دردامن دشت به دنبال قاصدکی می گردد

 که من برایش ازبید مجنون

 ودیارفراموش شده ی ققنوس می گویم

 اما نمی شود ساده بودن راآموخت

باید سادگی رابارگ وپوست احساس کرد

 برای همین فرشته ی کوچک قلبم رابادستان دعا زیباروترکردم خنده ای چون پریان دیارسهراب برلبانش نهادم

وافسون دیارعشق راسازکردم

شاید بدانند من نیز گم گشته ای دارم

که بسیار به زهره ی آسمانها شبیه است

 همان سحرآموزشی هاروت وماروت رامی داند

ودلش می خواهد این بارقرعه به نام قلب کوچک

پری دریایی من بیفتد!

امامن بسیارهشیارترازاوعمل می کنم

من برایش قصه ای می گویم

 ازرهنوردان دیارعشق

که تازمانی که خودشان رافتح نکردند

نتوانستند دامنه ای رانیز فتح کنند....

می توانم افسون چشمانم کمترازافسون سخنم نیست

بی کلام هزاران وادی را تسخیرکرده ام 

 وچه قدرتنهایی انسانهای غرق شده درجمع ترحم برانگیز است چه بسیاردستانی که درهم گره خورده اند

وسمفونی جدایی سازکرده اند

 واکنون برای وصال کودکانه به تقدیرمی اندیشند....

پری کوچک دریایی ام!

این بارماهی گیربرای صید ماهی خوش خرام که توباشی

 به دریا ی طوفانی قدم نهاده

صدای ترانه اش برایت آشنا نیست

هنوز دعای کودکی اش رامی خواند

اولین بارکه مادراورابرروی پا می نشاند

ولااله الاالله راتلقینش می کرد

 آموخت که باید به دریای طوفانی اعتماد کند

 چون تونشانه ای هستی برای پیوند!

اکنون دریابه تورمجهز است ودل به دریا زده

 تامروارید صید کند

 اولین موج دلهره آوراست اما هدف آن قدربزرگ است

 که می داند دست خالی نمی تواند برگردد

 وبایقین

مسروربرخواهد گشت؛

اولین ماهی که دردام افتاده هنوزدست وپامی زند ودلخوش به چند قطره آب که درکف قایق ریخته است امید دارد

به حیات برگردد....

وتوآن رامی بینی ودلت برای تمام خوبی ها تنگ می شود

کینه هارابه دورمی ریزی ونفس راحتی می کشی؛

دومین ماهی آن قدرآرام صیدمی شود که خودت هم

باورنمی کنی واین بارچشمانت به دلهره ی ماهی طلایی

خیره می شود که ناباورانه زندگی رارها می کند؛

وماهی بعدی وبعدی...

توموفق شده ای اما هنوز جای یک واژه خالی است؛

ماهی هنوزنفس می کشد وآب آب آب رامی شنوی؛

زندگی شیرین است بیاموزعاشق ازدنیا وداع کنی

*****************

 


ارسال شده در توسط زیباجنیدی

پــرزدی تــاآسمــان شایــدزمیــن جــای تــونیست

مــرغ عشــق آسمــانی عشـــق همپــای تــونیست

عطرگفتارت به عمــق سینــه ها جامــانــده است

هیچ عطری خوش تراززلف سمن سای تونیست

باکبــوترهای هــمــرازت بــه دامــان غــروب

چشــم می بینــدولــی بااشــک پیــدای تــونیست

دربیــابــان بــیــن درّه جای پایــی مانــده است

قفل وزنجیــروتظــاهرکس شکیبــای تــونیست

بنــدبنــد پــیــکــربــی ســرزبـــان دارد ولــی

بغض می نالــد چرااین چشــم بینــای تونیست

تو ضــیـــاءآسمـــانی وزمیـــن پرنــورشد!

چشم های عشق می نالــد که لیلای تونیست

**********

 


ارسال شده در توسط زیباجنیدی

بــرای خاطــرمن ای غــزل! چــه رام شدی

چوشهریارشده ای عشق! خــوش خرام شدی

بــرای خــاطــرمــن یک نــفــس نیــاســودی

تو بهــرمن ای طــلــعتــی روِش حــرام شدی

بــه بــدعهــدی ایــن روزگــارمی خــنــدم!

کــه بــاسراچــه ی تــقــــدیــراهــل جــام شدی

غــزل غــزل عاشقانــه ازکــه مــی خــواهی؟!

چــومحتســب به کــمیــن وه چه بامــرام شدی!

ســپــاس بــادهــزار بــار انــیــس دانــا را

مــن ونشــستــن بــاتــو چــه ســاده خــام شدی!

غــزال پــرده نشینــم غــزل مــراچشــم است

کــجــاســت وادی تــو؟! روبــه ِکــُنــام شدی!

شــکــســتــن صــدهــا دل وگــذشــتــن نــاز

توراســت راه وروش وه که خوش نــظــام شدی!

اگرچــه فلــک شیوه اش به صــدرنگی اســت

بیــاکــه بــا دل ایــن خستــه دل بــه نــام شدی

نپــرس ونجــوی چگــونه که خــود نمــی دانم

ســرشــک حلقــه به حلقــه دلــی بــه دام شدی

وفــــای دل ازخــاطــــرم بــه درنــــرود

اگــرچــه ازنــظــرم تــو اهــل شــام شدی!

پــرســتــوی کــوچــکم بیــا بهــارشکفــت

بــیــاکــه دشــمــنــی ازدیــده درنیــام شدی

ســحــرسـحــری شــاد مــی رســد گــلــبــن!

بــه عــنــدلــیــب بــگوشــادشــادکــام شدی

غــروب خــســتــه ی نــومــیــد بــگــذردبــشــنــو

اگـــربـــه خـــلــوت شــبــهادرِقــیـــام شدی 

 

 

 

 

 


ارسال شده در توسط زیباجنیدی

یک ساعت دگردرجمع می روم این جا رسمی است

بزرگداشتها احترام ها

چندروزقبل؟!نه!

یک عمرپربهاست

صحبت زپهندشت گسترده ی خیال نیست

 صحبت زخاطرات خوش زنده بودن است

جاویدماندن است؛

بسیارزنده هست که زیست زندگی نکرد

بسیارمرده رفت

که هست

 زنده یادزیست؛

انگاردرخاطره ام نقش می تند:

تصویرزندگانی ومردان بی صدا نام آوران سختکوش

گمنام رفته راه؛

انگاردرخاطره ام نقش می تند:

آمدمسافری دستی که نیمه شبان روی زنگ رفت

چشمی که نیمه خواب درگشودوهست!

دست حق به پیش...

پایی که به پیشوازمی رودازسنگ فرش پیرتق تق کنان

صدای گام ها می رسدبه گوش؛

نه اونرفته است آمددوباره درنظرم حرمتی عظیم یادازسفرکرده که ناگفته می رود یادازنگاه عشق که لب بسته می رودباکوله باری ازقافله های دعای خیر؛

هرگزنمیرد آن که دلش زنده شدبه عشق؛

دیروزنه یک سال نه یک قرن بیش دیده است

 باحرمت نان ونمک

افطاردیدنی است

 آن چشم که بشکفدازشوق دیدنی است

 آن قلب که می تپدازیاد ماندنی است

آن دست که گرم سلامی دهد به پاس؛

آن پای که به پیشوازمی رسد نه رفتنی است؛

هرگزنمیردآن که دلش زنده شدبه عشق؛

درجستجوی درباز کس نمی رود این چهره ی بازبود که کولاک می کند؛ این جادوی محبت است به گردن فکنده ای

 این ریسمان چگونه زدل بازکردنی است؟!

اشک وداع چگونه؟!انگارهست طنین خوش خاطرات هست؛سمفونی جدایی باورنکرده ام هرگزنخوانده ام

تلقین نمی کنم؛

برگیرجام من این آخرین جرعه ازاین جام سهم تو؛

هرگزنمیرد آن که دلش زنده شدبه عشق؛

اشک وداع چگونه؟!هنوزدربرابراست این اشک نیست که قطره قطره به دریای خون نشست؛

این لحظه ها ی عمرگذشته برابراست؛

این اشک نیست شوق وصال یارهمیشه کنارماست؛

باکوله باری ازقافله های دعای خیر؛

هرزنده رفتنی است این مرگ رسیدنی است جاوید یک خدای؛

حافظ چه خوب گفت:

(هرگزنمیرد آن که دلش زنده شدبه عشق)

 

 


ارسال شده در توسط زیباجنیدی

من همسفــربااین قلــم راز چــلیــپــاخوانده ام

ازهرالف نازقــدی چــون نــازلیــلا خوانده ام

گاهی سکوت اومــراســوی چمــن ها می کشـد

گاهی نگــاه  سرخوشش غــرق تمنــا خوانده ام

گفتم سیاه است این قلم گفتا خمــوش ای بی خبــر

برنقش منقــوش دلــش یوســف زلیــخا خوانده ام

گفتــم:بــه عالــم هرکجـــانــام هنـــرشد شعلــه ور

مُلک ومَلک تاج ازفلک ناخوانده این جاخوانده ام

بنگــرصــفــاراگــوئــیــا آهــووش دشـــت ختـــن

بــاسحْــرشبــگــون قــلــم دردام معنــا خوانده ام

باابــروبــاد وعاطفــه من صفحــه ای گسترده ام

آهستــه می گوید مــرا:من عشق تنهــا خوانده ام

خاکستــرپــروانــه راجــوهــرکنم درنیمــه شــب

ایــن آتــش آشفتــه راای عشــق شیــدا خوانده ام

تنهــاترازاحســاس نیست درایــن گره بغض قلــم

بــاران ببــاران بی خــبــر اوراشکیبــا خوانده ام!

دردامــن احساس ها همچــون سمنــدی پــُرشتــاب

بانازلیلــی گشتــه ام مجنــون به صحــرا خوانده ام

**************


ارسال شده در توسط زیباجنیدی
<      1   2   3      >