معارف _ ادبیات

یک ساعت دگردرجمع می روم این جا رسمی است

بزرگداشتها احترام ها

چندروزقبل؟!نه!

یک عمرپربهاست

صحبت زپهندشت گسترده ی خیال نیست

 صحبت زخاطرات خوش زنده بودن است

جاویدماندن است؛

بسیارزنده هست که زیست زندگی نکرد

بسیارمرده رفت

که هست

 زنده یادزیست؛

انگاردرخاطره ام نقش می تند:

تصویرزندگانی ومردان بی صدا نام آوران سختکوش

گمنام رفته راه؛

انگاردرخاطره ام نقش می تند:

آمدمسافری دستی که نیمه شبان روی زنگ رفت

چشمی که نیمه خواب درگشودوهست!

دست حق به پیش...

پایی که به پیشوازمی رودازسنگ فرش پیرتق تق کنان

صدای گام ها می رسدبه گوش؛

نه اونرفته است آمددوباره درنظرم حرمتی عظیم یادازسفرکرده که ناگفته می رود یادازنگاه عشق که لب بسته می رودباکوله باری ازقافله های دعای خیر؛

هرگزنمیرد آن که دلش زنده شدبه عشق؛

دیروزنه یک سال نه یک قرن بیش دیده است

 باحرمت نان ونمک

افطاردیدنی است

 آن چشم که بشکفدازشوق دیدنی است

 آن قلب که می تپدازیاد ماندنی است

آن دست که گرم سلامی دهد به پاس؛

آن پای که به پیشوازمی رسد نه رفتنی است؛

هرگزنمیردآن که دلش زنده شدبه عشق؛

درجستجوی درباز کس نمی رود این چهره ی بازبود که کولاک می کند؛ این جادوی محبت است به گردن فکنده ای

 این ریسمان چگونه زدل بازکردنی است؟!

اشک وداع چگونه؟!انگارهست طنین خوش خاطرات هست؛سمفونی جدایی باورنکرده ام هرگزنخوانده ام

تلقین نمی کنم؛

برگیرجام من این آخرین جرعه ازاین جام سهم تو؛

هرگزنمیرد آن که دلش زنده شدبه عشق؛

اشک وداع چگونه؟!هنوزدربرابراست این اشک نیست که قطره قطره به دریای خون نشست؛

این لحظه ها ی عمرگذشته برابراست؛

این اشک نیست شوق وصال یارهمیشه کنارماست؛

باکوله باری ازقافله های دعای خیر؛

هرزنده رفتنی است این مرگ رسیدنی است جاوید یک خدای؛

حافظ چه خوب گفت:

(هرگزنمیرد آن که دلش زنده شدبه عشق)

 

 


ارسال شده در توسط زیباجنیدی