سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معارف _ ادبیات

به نام دانای توانا سه شنبه18فروردین ماه1387روزی بسیارزیبا ودلنشین بود

بالاخره باجستجوی فراوان توانستیم مرغ رابگیریم!انگاربال بال زده باشه دستمون بهش نمی رسید

عصربودکه مادرباخواهش فراوان ازمن خواست ازروی مبل بلند شم ویه تکونی به خودم بدم شاید

این دفعه بتونیم این پری زمینی گریزپاروبگیریم بااین که سروپرکنده بودومنجمدولی دست نمی اومد

چای عصرانه راسلانه سلانه سرکشیدم وراستش روبگم اصلاازاین که راه بیفتم دنبال مرغ وبگم مرغ دارین

خوشم نمی اومد!چرا؟!بابا خسته شدم اگه سدکنکور بود تاحالا ردشده بودم احساس می کردم مرغ داره

به من می گه:بدوبدوتامنوبگیری!اگه گرفتی شاهکارکردی بعدش هم خستگی وکوفتگی راه

مادرکه دید خیال رفتن ندارم بساط عصرانه راکناری زد وکیف پول وساک رودستم داد!تابرم

داداش داشت می رفت سرکار نگاهی کردومن هم ناچارراه افتادم

مسیرتقریبا طولانی بود ووقتی که رسیدم دیدم چه محشری شده جای سوزن انداختن نبود

خروارخروارمرغ بی زبون روچیده بودند داخل تعاونی وچیزی که خیلی عجیب بود هیچ کس مرغ نمی خرید

همه داشتند چندنمونه کالابرگ ودفترچه نشون می دادند ووسایلهای عجیب وغریب روی میزبود

دونفرپشت میزاول ایستاده بودند ومن هم گفتم:مرغ کیلوچنده؟!جواب شنیدم:دوهزاروصدتومان!عجب

پس چرایه نفرهم نگاه این همه بسته های مرغ منجمد نمی کردانگارسال سیره!همه ریختن ظرف بخرن

یه بسته مرغ وزن کردویازده هزارتومانی شدپول رودادم واومدم بیرون

آخ جون بالاخره به مرغ رسیدم ای نازنین!بال بال زدی آخربه دستم اومدی

باچه زحمتی مثل ناپلئون که داشت تاج پادشاهی سرش می ذاشت تاژوزفین روکناردستش بشونه

اومدم خونه ومرغ رونشون دادم که بدونن این دفعه مرغ گرفتم اونم کیلودوهزاروصدتومن


ارسال شده در توسط زیباجنیدی

باخودبمانم بهتراست

درجمع تنهامی شوم

چون شمع می سوزددلم

شعله فکن پامی شوم

تنهابمانم خوب نیست

هم صحبت گل می شوم

اماگلی بیخارنیست

همراز بلبل می شوم

باتوبمانم؟!خواستی

عطرچمن درنامه نیست

باشوق خواندم نامه را

دیدم غم میخانه نیست

خواهم بمانم زرتهی

ترسم برانی از درم

من عاشق گلخانه ام

نه عاشق مال ودرم

ای کاش برخوانی مرا

آخرنگاهت آشناست

اماغمی گویدمرا

دست توازدستم جداست

چون شهریارم بی نصیب

آخرگلم بفروختند

زین روبهان جویم جداست

سرمایه رااندوختند

قلبم شکسته بی صداست

خاموش!سهراب آمده

رستم کمرتابشکند

برعاطفه خواب آمده

جمع شما سرسبزباد

ای کاش یاری گرشوم

حرف ازوصال شمس نیست

من مولوی ازدر روم؟!

اما غمی گویدمرا

زیبا توراهم خواستند

آخرتوچشم عاشقی

بی توچه نردی باختند!

حافظ توراآوا دهد

سعدی غزل خوان آمده

بنگرشکوه مولوی

گوهربه دامان آمده

هم بوی جوی مولیان

هم شهریار وماه بین

هم وعده های گاه گاه

هم سرزدن ناگاه بین

سیمین شو وگوهرفشان

عاشق شو وچون شمع باش

قلب شکسته بازخوان

آری توشمع جمع باش

پرچین کنج خلوتم

ازبیوفایان دورباش

نورانا الحق دیده ای

باچشم دل منصورباش

یارب وصال دوستان

نی نامه راوصلی فکن

مابهرپیوند آمدیم

دیدار رافصلی فکن

کزشوردل یاری شود

خواهم زاصل وریشه اش

روشن شودهردیده ای

گلشن شود اندیشه اش

*********


ارسال شده در توسط زیباجنیدی

سلام به گل روی شما داشتم این متن زیبارومی خوندم پیرطریقت گفت: ذکر

نه همه آن است که برزبان داری ذکرحقیقی آن است که درمیان جان داری

توحیدنه همه آن است که اورایگانه دانی

توحیدحقیقی آن است که اورایگانه باشی وازغیراوبیگانه باشی

ذکرگفتن مایاهمان برزبان راندن کلمه ی طیَبه ی لااله الاالله وسبحان الله

والحمدلله والله اکبرولاحول ولاقوه الابالله العلی العظیم باتسبیحهای هدیه آورده

ازمکَه ی مکرَمه ومدینه ی نورانی ازگل روی پیامبرخاتم حضرت محمد(ص)

وگفتن اورادصلوات وسلام درنمازهای روزانه وابرسان عمرحرفهادارد

جوانی ازکنارمغازه داری گذشت مشغول تسبیح وذکربودجوان متوجه شدبانگاههای مغازه دار

وردشدن خانم شیک پوش ذکرمی گوید!

درحقیقت وصف حال این بیت بود

نمازی که درپیش مردم گذاری دراز

کلید در دوزخ است آن نماز

اندکی به تسبیح گفتن واذکارتوجه کردوبعدازقضازنی ردشدواوندید!جوان به مرد

مغازه دارنگاه کردوگفت:یک لااله الاالله همین الان ردشد!مردمغازه دارنگاهی به

جوان کردوتسبیح رادردستش چرخاند وگفت:عجب سبحان الله!بله این دسته از

انسانهای ظاهرسازکم نیستندمانند ظرف زیبایی که دکوراسیون می شوند

ذکربهتراست یافکر؟!عارفی این گونه پاسخ داد:ذکرتمام تراست ازفکر

ازبهرآن که ذکرصفت حق است وفکرصفت خلق

این تفکَردل راهمچنان است که بوییدن نفس را

بله اندیشه درتابلوی زیبای آفرینش خداوند ابرهارابه هزارگونه وبل بیشترمی آورد

ومی گذراندومامی گوییم ابرهااین نشانه ی بارندگی این نشانه ی پایان باران وصاف شدن

هواواین نشانه ی طوفان و....وکمی اندیشه می خواهددریابدابرهادرچه تاریخی گذشتند

چه کردندومامورپیام چه کسی بودند

آیاکسانی که ابرهای مصنوعی می سازندباهمین نسیم لرزان مانند اصحاب فیل نشدند

وتمامی افکارشان دستخوش حوادث وسوانح طبیعی نشد

آیاکسانی که درعلم ژنتیک شبیه سازی می کنند دست شکرهم بالامی گیرند

آیازندگی دستخوش همین افکارنیست

اگرغم نان بگذارد

کاش مجنون تصویرلیلی می شدیم نه عشوه ی لیلی

کاش مجنون اشارت هایی می شدیم که جزعارفان عاشق وجان باخته درنمی یابند

کجاست آه مظلومی که کاخ ظالمان راکوخ سازد

کجاست آن خم که حافظ نوشیدوخضروارهنوزمی نوشاند

کجاست سرچشمه ی جاودانگی

خدایاشکرکه نوروزامسال زندگی رابه من هدیه دادی

مگرآن دختر18ساله که اکنون درزیرخاک خوابیده است آرزونداشت

غمگینی ام راموجهای دریااحساس می کند

نم چشمانم باغرورلعنتی هنوزسازگارنیست

قلم تنهایم بگذار


ارسال شده در توسط زیباجنیدی

سلام به گلهای قشنگ امشب بارون اومداون هم چه بارونی ازدیشب که تگرگ ورعدوبرق شروع شد

هواسرخ بودانگارمی خواست هرچی دلتنگی داره بریزه بیرون!

داداش موبایل روبرداشت واومدفیلم برداری کردن ازبارون ریزودرشت تگرگ

من هم دویدم توبارون تاچندتادونه بردارم بخورم!قفس بلبل کوچولوم خیلی سفیدشده بود

بارون تگرگ ریخته بودروی سقف چوبی ومن هم ازخداخواسته مشغول خوردن تگرگ های سفید

ونقلی شدم که خدامی دونست چقدرچشم انتظاری کشیده بودیم بیاد

همسایه مون عروسی داشتندوچه نیَت صافی داشت که درست هنگام بردن دومادبه سرآب

که یه رسمه قدیمیه وباسازودهل ونقاره لباس نوبرش می کنندوبرش می گردونن

تازنهای فامیل باکل وشهباوسلام وصلوات مرسوم درمراسم شاباش روسرش بریزن

می دونستم وقت اذون که باشه پدردومادکه خیلی باخدابود اجازه نمی دادصداازهیچ کس دربیاد

اون هم به احترام تکبیرونام حضرت محمد(ص)براهمین خیالم راحت بودوقت اذون نیست!

باداداش رفتیم روپشت بوم تایواشکی نگاه کنیم دارن چی کارمی کنن!

فکرمی کردم می شه ازراه(ناودون:رچنه)ببنیم وهیچ کس هم متوجه مانشه

ولی ناودون به کوچه نمی ریخت وحسابی سرمون بی کلاه موندمجبورشدیم بشینیم گوش بدیم

تادوربشندودومادبیادبرای سواراسب شدن

دوتاخانوم کوچولوی نازلباس تورسفیدوکلاه پوشیده بودن خیلی هم بهشون می اومد

تلفن زدم دوبی ببینم چه خبره؟!خب معلومه هردوطرف بارون داریم وخداروشکر

اونجاهم سه روزه بارندگی قطع نشده وخوب شدتوخونه موندن ونرفتن سیتی سنتر!

مامان رفته بودبیرون رفتم درخونه روبازکردم وچشمم به خاله ی دامادافتاد

به شوخی گفتم خوب دیگه ازبس ته دیگ خورده این همه بارون می آد

آره همه می دونستیم که به دوماداگه شب دومادیش بارون بیاداین جورمی گن

خاله ی دامادخندیدوگفت باشه بهش می گم!مامان داشت می اومدچترروبسته بود

دویدم وچتررودوباره بازکردم وگفتم نه هنوزبارون هست

آب ناودون جمع کرده بودم اون هم باچه بساطی یه دیگ ویه سطل بزرگ

اگه می شدهرچی ظرف مسی بزرگ بودمی ذاشتم تاآب بارون جمع بشه

بماندکه همین آب هم نصف ونیمه باقی می موندتاتصفیه بشه

ولی ارزش داشت وچه ذوقی داشت بارون بارون بارون خدایاشکرت

شکرخدایی که بارون دادشکرخدایی که رحمت نازل کرد

شکرخدایی که بنده هاش رودوست داره شکرخدایی که باحکمت می بخشه

شکرخدایی که به همه گل وخاریکسان نگاه می کنه

شکرخدایی که علیم وصبوروداناوتواناوشکوروخبیروبادرایت وحکمرانی رفتارمی کنه

شکرشکرشکربازم شکر

 


ارسال شده در توسط زیباجنیدی

سر پرواز دارم بال بنگر

تمنَای دل وآمال بنگر

شفای مستمندان حاتم جان

به شاهین قضاغربال بنگر

نشسته شهریاران گوشه ی خاک

خدا را دامن اقبال بنگر

بیا حافظ به محراب است وعابد

دلش افتاده با آن خال بنگر

عجب بزمی عجب حرفی عجب کار

به روی مرغ دل چنگال بنگر

خدایا خاک درباران چه خوشبوست

هوای تازه راامسال بنگر

فراموشم نخواهدشد سیه چشم

بیا ازدیده ی رمَال بنگر

گذشته دل شکسته بی خیالش!

درخت میوه داری کال بنگر

اگرچشمش تو را دید و پسندید

نظراوَل حلال! اشکال بنگر

چراغ زهد درجام شباب است

جوانی ازکلاه وشال بنگر!

************


ارسال شده در توسط زیباجنیدی
<      1   2   3   4      >