سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معارف _ ادبیات

سپیده دم زیبای پاییزی آخرین نفس هایش رامی کشد

شب یلداوقصه های هزارویک شب وآجیل وهندوانه وپسته وشیرداغ وشلغم

 وخوبترازهمه اجتماع دوستان دراین شب به یادماندنی!

زندگی هزارنقش وهزارخاطره دارد دوست خوبم دراین عیدچندسال است درکنارمانیست؛اکنون خاطره اش

 زنده است....

آخرین شب یلداکه درمراسم یادبود جمع بودم روی اولین پله ایستاده بود روشنی صورتش وروسری که دربین درخشش چشمانش همرنگ می زد وسکوت نگاهش....

 

اوخوب می دانست خیلی طول نمی کشدازدنیامی رود؛

تالاسمی چنگالهایش رادرجان وروح وآرزوهایش فروبرده بود؛

بالای پله ها ایستاده بودیک لحظه احساس کردم

می خواهداورادرآغوش بگیرم دستانم راگشودم واوباهمان احساس کودکانه اش درآغوشم گریست؛

 سرش راکه ازروی شانه ام برداشتم خیسی اشک دل مراهم به دردآورد؛

 چه قدرخوب توانستم جلوی ریزش اشک هایم رابگیرم؛

ای کاش می توانستم برایش کاری بکنم ای کاش می توانستم چون رستم شاهنامه به جنگ دیوتالاسمی بروم اما اودیگرتوان ونیرویی برای جنگیدن نداشت؛

درغروبی سردبه کنارمزارش رفتم....

چندنفربرای فاتحه خوانی آمده بودند به دنبال گم گشته ی خویش بودم؛ مزارخانوادگی که تمامی خویشاوندان دورونزدیک درکناریکدیگرآرام خفته بودند کودکی که به همراه پدرش درتصادف رانندگی ازدنیارفته بود زنی که مدتها باسرطان جنگید وسرانجام تسلیم شد....

کودکی که نشکفته پرپرشد....

راننده ای که برروی آسفالت جان سپرد....

زندگی می گذرداین هزارنقش هزارخاطره هیچ گاه سرسازش و غمخواری ندارد؛

به زلزله ی بم فکرمی کنم واین که دریک شب چگونه همسایه وقوم وخویش واستادودانشجو پرپرشدند....

به حوادث عمرمی اندیشم که چگونه مارانابودمی کند

 ومانمی فهمیم!

خدایادراین سپیده دم زیبادلم رابه سراپرده ی محبت خویش پیوندبزن!

#######################


ارسال شده در توسط زیباجنیدی