سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معارف _ ادبیات

آرام کنارم نشست دلم باخاطرات خودم سرگرم بود صدایش راشنیدم:برایم تصویرم رابکش!گفتم:عکس تورابکشم؟!گفت:بله می خواهم عکسم را بکشی!باتکه ای چوب خطوط کج ومعوج روی شنهای ریزترسیم کردم وبی توجه پرسیدم:نقاشی خودت رابرای چه می خواهی؟!

بی صبرانه پرسید:کشیدی؟!گفتم:نه!مدادندارم نقاشی ام هم خوب نیست!

صدایش راکه زیبابود تصورمی کردم وچقدردرخیالات تنهایی ام غرق بودم که یک بارسربلند نکردم صورت ماهش راتماشا کنم!

(کاش سربلند می کردم کاش!)

باعشق پرسید:دل شادکجاست؟!این باردلم می خواست اورابیرون کنم بدجورخلوت مرابه هم ریخته بود!امالبخند غمگینی برلب نشاندم وگفتم: (اگرخداداشته باشی دل شادهم داری)

احساس کردم درزیرنگاهش آوارمی شوم امابازنگاهش نکردم!!

دلم یک لحظه فروریخت آهسته گفت:می خواستم یک آدم دلشادببینم تورا نشانم دادند اماالان معلوم شدتوهم شاد نیستی!

سرم رابالاآوردم وریزش قطرات زلال اشک را ازچشمانش که نمی توانستم مردمک آن رابیابم دیدم وچقدرلرزیدم انگار برف دیده باشم ودختر دیگری ازگوشه ی حیاط نزدیک آمد دستش راگرفت وباخود برد!

غم من ازآن روزتمامی ندارد اوروشن دلی بود که می خواست درکنارمن دقایقی شادمانی رااحساس کند ومن!غرق درخیالات داشته ها ونداشته ها به اوحتی نگاه هم نکردم

(چقدردلم گرفته...)

(چقدرغمگینم...)

پرستوی کوچکی می خواست درکنارم بیارامد ومن حتی به بالهای زخمی اش نگاه نکردم؛

گنجشک بی سرپناهی به بالهای رنگین من پناه آورده بود تاازشوق پرواز بشنود افسوس....

(هنوزجرات روبروشدن بااوراپیدانکرده ام)

(دلم می لرزد)

(من نابینا بودم)

حیاط مدرسه باخاطرات تلخ وشیرین درس درآن لحظه ای که به کنارمن رسیده بود هنوزدرسرم موج می خورد وبرمی گردد ومن این باراگربه سراغ من بیاید ونقاشی صورتش راکه دوست داردببیند برایش خواهم کشید به جای چشمان سبزرنگی که جای مردمک کم داردبرگی سبزازدرخت اکالیپتوس حیاط می چینم وبه دستش می دهم می گذارم عطرملایم آن رااستشمام کند وبعد سرخی گونه هایش راکه بالبان زیبای شقایق مانند ش همگون است به گل سرخی تشبیه می کنم که دوست دارد

(کاش برگردد کاش...)


ارسال شده در توسط زیباجنیدی