سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معارف _ ادبیات

زندگانی وحیات مولانا درهاله ای ازسکوت ومفاهیم والای عرفانی پوشیده گشته ونیازبه قلم شیوای نویسندگان والامقامی همچون استادزرین کوب به خوبی احساس می شود؛مولانا خودنیزازاین آشنایی عرفانی بدین گونه دم می زند:

{زاهــدبودم ترانــه گــویــم کردی

سرفتنه ی بزم وباده جویم کردی

سجــاده نشیــن بــاوقــارم دیــدی

بازیچــه ی کودکان کــویم کردی}

به نخستین روزآشنایی شیخ ومولانا می پردازیم؛مردم بامیل وعلاقه ی فراوان درجلومسجد جامع تجمع کرده اند تا آفتاب جمال امام جمعه را مشاهده کنند؛کوچک وبزرگ خردوکلان همه به دورهم جمع شده اند قونیه دیگرجزجمال دلارای شیخ خورشید ی نجسته ونمی یابد؛مرکب شیخ نمایان می شود افساراسب رابه سمت مسجدجمعه تابانده ونزدیک است که همه چون ذره های نوردرمقدمش محوشوند؛ناگاه ژولیده ای چشم وموی آشفته هراسان وپریشان حال افسارراگرفته ومی کشد؛

مردم خواهان دیدارشیخ به جلومی شتابند تا دیوانه راکه به هیچ سروسامانی شبیه نیست دورگردانند؛اما شیخ مانع می شود مگرنه این که پناهگاه ملت وسرزمینی اوست وقلب مهربانش؛پس چرا این آشفته موی هراسان رادورکنند؛بامهربانی درخواست می کند ازنمازکه برگشتند به سوالی که داردپاسخ خواهد داد؛اما غریبه مانع می شود که شیخ به مسجدبرود ناچار شیخ منتظرمی ماند تا سوالش رابپرسد وپاسخ بگیرد؛وچه سوال شگفت انگیزی نه مساله ی دینی است ونه اشکال برمسلمانی ؛سوال غریبه فراترازدرک زمینی است؛

{ای شیخ نمازوعبادت برای ثواب است برای رسیدن به حضرت دوست چه کرده ای؟!}

شیخ نگران ازاین پرسش عظیم؛وبیگانه که اکنون هیبتی قابل تقدیردردل مردمان قونیه وشیخ افکنده؛ منتظراست پاسخ بگیرد وشیخ نگاهش به اوست ودلش چون سیروسرکه می جوشد که چه بگوید؛برای خودخداچه کرده است!!مجالس درس ومکاتب لبریزازمرید ؛هزاران مشتاق به یادگیری کلام حق مشغولند ؛کاری نکرده!!چون انتظاربه طول می انجامد شیخ به ناچارامامت نمازرابه فرزندش واگذارنموده وخود به همراهی وهمقدمی ناشناس ازاسب به زیرآمده و3روز و3شب که درنظرمردم قونیه یک قرن می آید به سخن گفتن وتبادل نظرمی پردازند؛

مردم به تنگ آمده وصدابه غوغابرمی خیزد؛

{ساحری آمدوشیخ ماازراه به درکرد!!}

گروهی جمع شده وشیخ راتهدید می کنند ومی رنجانند تا امامشان رابرگردانند!و،عده ای کمربه قتل شمس تبریزی درویش یک لاقبا می بندند؛تاجایی که ازقونیه متواری شده ودیگرکسی اورانمی یابد؛

مولوی بسیاروعده ی مژدگانی می دهد برای یابنده ی دوستی که چشمانش به جمالش روشن شده اما دریغ وصددریغ که آفتاب جمال دوست برای همیشه ناپیدامی گردد؛

مولوی ازبازارمسگران می گذرد؛صدای چکش مسگران وتق وتق آهنگران به گوش وی دلنوازآمده فی الفوردربازار بنای چرخیدن ورقص معروف صوفیان رامی نماید ودوستی بایکی ازهمین اهالی بازاررابرمی گزیند که به نام «صلاح الدین زرکوب قونیوی»معروف است؛

مطربان ونی نوازان راکه جماعتی تکفیرمی کردند می نوازد واکرام می کند و18بیت آغازین نی نامه را به نشانه ی دوری ازبهشت وزادگاه حقیقی وغم فراق شمس می نگارد که برای اهل علم وصوفیان بسیار باارزش ومهم است؛

اگربرگه ها دریاشوند قطره ای ازاین دریا ننوشیده ایم لذا کلام رابه پایان می برم اما ناگفته نماند:دیوان شمس تبریزی درکنارغزلیات حافظ وگلستان سعدی4رکن اصلی ادبیات وملیت ماراتشکیل می دهند؛

روحش شاد.


ارسال شده در توسط زیباجنیدی