« یک عمر می توان سخن از زلف یار گفت دربند آن مباش که مضمون نمانده است »
هوای کوچه بهاری است همقدم هستی !
تو رابه تماشای نو بهار خواهم برد
اگر نگاه تو مال من و سحر باشد
به تیره بختی این عاشقان !
نیندیشی
وصال یار
همیشه
همیشه خواهد بود
اذان شکفت
بیا
سجده گاه دلتنگ است
خیال و نظر
هر مسیر
همراه است
اگر چه دلت غصه دار و پژمرده است
دلم
به سبزه ی اقبال خود شکر دارد
گره مفکن سبزه را
که لبریزم
نظر نظر توست میر نوروزی!
طلوع عشق ببین
وعده ی سحر دارد !