« دختری جوان در میان امواج جان سپرد چون گیسوان بلندش به مانعی پیچیده بود !»
ای سراسر کینه! ای سراسر نفرت ! آه رهایش کن تا بید مجنون کمتر رقص آغاز کند! غم شیدایی خویش به جهان ساز کند ای سراسر اندوه
از چه کس دلگیری که چنین سرد و خموش سایه ی وحشت خویش بر سر قلب امید می فشانی؟! تو بگو که گناه او چیست ای نگاهت آباد خانه ای کرد خراب
ای صدایت پر شور نغمه های غم بود
که ندانست کسی که در این صورت او هیچ وقت با تو نمی گشت انیس !
ای دورو پر کینه گیسوان گل من به هوایت افشان
و تو هم سرمستی که از او گیری جان
آه رهایش کن تا
بید مجنون این قدر نشود در آوا!
وین نسیم جان سوز کمتر او را گیرد
در فغان و افسوس
عشق سر گردان است
سر نوشت حیران است
دست تقدیر نوشت : که بمیردلیلی !
در میان این موج ،
دیده ها گریان شد و شنیدم
افسوس
گل نیلوفر من آرزوهایی داشت
همگی پرپر شد!
یاسها پژمرده
آرزوها مرده
زندگانی سرشد!