سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معارف _ ادبیات

کاش برشط مواج سیاه

همه ی عمر سفر می کردم

من هنوز از اثر عطر نفس های توسرشار سرور

گیسوان تو در اندیشه ی من

گرم رقصی موزون

کاشکی پنجره ی من

در شب گیسوی پرپیچ تو راهی می جست

چشم من چشمه ی زاینده ی اشک

گونه ام بستر رود

کاشکی همچو حبابی برآب

در نگاه تو تهی می شدم ازبود ونبود

شب تهی از مهتاب

شب تهی از اختر

ابر خاکستری بی باران پوشانده

آسمان را یکسر

ابر خاکستری بی باران دلگیر است

وسکوت تو پس پرده ی خاکستری سرد کدورت افسوس!

شوق باز آمدن سوی توام هست

اما تلخی سرد کدورت درتو

سخت دلگیر تر است

پای پوینده ی راهم بسته است

ابر خاکستری بی باران

راه بر مرغ نگاهم بسته

وای باران باران

شیشه ی پنجره را باران شست

از دل من اما

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟


ارسال شده در توسط زیباجنیدی