لیلی و مجنون زعالم رفت و شهری پا گرفت
همنوا باآه مجنون ، قامت لیلا گرفت
حافظ و شاخ و نباتش عاقبت گردون بهشت
معنی والای شعرش گنبد مینا گرفت
شهریار از همدمی با ما ه غمگین شد نشست
ماه آمد شعر او را لوءلوء لالا گرفت
مولوی شمس الحق تبریز را پیدا نکرد
مثنوی هفتادمن پیدا شد و دریا گرفت
رستم از سهراب غافل ماند بر خاک اوفتاد
غفلتش افزون شد و آن دیده ی بینا گرفت
مولیان بر سر مزن غربت تو را زبینده تر
خاک شد آن تیره چشم و ره سوی بالا گرفت
فائزا ! صیاد بودی عاقبت صیدش شدی
دام شد زلف پری و نرگس شهلا گرفت
بانگ ناقوس است هاتف در دلت بانگ نماز
قامت ترسا قیامت شد غم فردا گرفت
در گلستان می روی سعدی گلستان تو را
غمزه ی آهو وش شیرین تر از هر جا گرفت
لاجرم سر زد به مسکینی دعای یاربم
مستحق بود و زکاتش ظلمت یلدا گرفت
عاقبت یارم شدی ای بهترین همدم قلم !
می روی اما بدان حرفت قرار از ما گرفت !