شادان وخندان مژده آورد
چشم توروشن رفت اورفت
گفتم:چه کس گفتا:شناسی
چشم توگلشن رفت اورفت
گفتم:نگفتی؟آشنابود؟!
آهسته گفتا:رفت دیگر
گفتم:تودلشادی دلیلش؟!
گفتا:بخند!کی بودیاور؟!
دردادریغا خاطراتم
انگارمن بی روح ماندم
آن چهره ی شادوصمیمی
بردار!من بی روح ماندم!
ازمن گذرکردوندانست
من طاقتم بی عشق تنگ است
حرفش اگرچه تلخ قلبش
باواژه هادرحال جنگ است
اوآسمان را دوست دارد
اما تو رعدوبرق خواندی
باران درون چشم هایش
اماغرورازفرق...خواندی!
رفته...خدایارش همیشه
آخردلم راباصفاکرد
شکوه ندارم ازنگاهش
دیدم...غریبانه دعاکرد
*********