سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معارف _ ادبیات

« شنیدم از روح پریشانی که آرزوی باز گشت داشت....»

 

وای  ای خدای من ای مهربان ترین  تنها پناه من ای کردگار من دستان من ببین پر عجز پر نیاز 

 سوی تو شد  دراز این قلب پر گناه این عمر پر تباه  این دیدگان  شرم

 این گریه های  نرم  تنها به سوی توست...

  هستی خدای من دست مرا بگیر آمین بگو به آن!

 من بنده ی تو ام هر چند هر زمان ابلیس دل سیاه این ننگ رو سیاه از درگهت جدا

 با من نشسته است  یاد تو برده است

گوید که زندگی  پوچ  و تهی همین! یک روز می شوی در بستر زمین

صد آرزوی تو

  می میرد ای جوان

از زندگی خویش تو بهره ای ستان من می شوم پر از غمها

ولی به عشق روشن شود جهان در لجظه ای که هست امید ها نهان!

 این دیو ناامید از رحمت خدا هر گوشه می دود  شاید رها کند دستان عجزمن از راه کبریا اما به لطف حق من هستم و امید من هستم و نوید:ای بنده ام بیا

درگاه من کریم الطاف من عظیم

 شوقی لطیف و پاک با چشمه ی وضو با زمزم دعا در دل چو می دود آرام می شوم با یاد لطف او او کردگار من سرشار لطف و رحم من بنده ای که هست از بیم غرق شرم

برخاستم ز جا احساس های من نزدیک تر رسید

عشقی که در دلم هر دم فسانه بود

آرام شد تپید!

 


ارسال شده در توسط زیباجنیدی