« شنیدم از روح پریشانی که آرزوی باز گشت داشت....»
وای ای خدای من ای مهربان ترین تنها پناه من ای کردگار من دستان من ببین پر عجز پر نیاز
این گریه های نرم تنها به سوی توست...
با من نشسته است یاد تو برده است
گوید که زندگی پوچ و تهی همین! یک روز می شوی در بستر زمین
صد آرزوی تو
از زندگی خویش تو بهره ای ستان من می شوم پر از غمها
ولی به عشق روشن شود جهان در لجظه ای که هست امید ها نهان!
درگاه من کریم الطاف من عظیم
برخاستم ز جا احساس های من نزدیک تر رسید
عشقی که در دلم هر دم فسانه بود
آرام شد تپید!