بینوا دل!عاشق و آشفته ی ظاهر شدی ، دیدی آن گلچهره ی پرناز را ،
خنده هایش را تو باور کرده ای.
قصه ی مهر و وفا بیچاره ی مجنون شاد از بر کرده ای ،
با نگاهش ناز چشمان سیاهش بی سبب خو کرده ای او گل بیخار نیست
او را تو آهو کرده ای!
او غزال دشت نیست او اسیر نفس خویش او غم دیرین قلب مرده ای است!
او سراسر شب دل پر کینه ی افسرده ای است!
بینوا مجنون
که گفتی جمله هست و نیست اوست !
وای بر تو! دیر دانستی
که عشق سادگی دختری در دیده است
رنگهای ظاهری یک روز پنهان می شود چهره ای چون غصه ها آری نمایان می شود
چهره ای که تو
نمیدانی کجاها دیده ای ؟!
این همان معشوق توست افسوس ای زیبا پسند
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست !
نازنین اندیشه ات با بال عقل یک زمانی دیر نیست
دانم که همدل می شود
آن نگاه سر خوش و تابنده ات شرمنده از دل می شود
این همه احساس های بی ریا
یک تپش
شوق
تبسم
یک نگاه ،
آه !عکسی یادگاری می شود،
دل نیز از احساس تو یک روز پر پر می شود هر آرزویی عاقبت باغصه ها سر می شود
شاد مانی ها کجاست؟! از بهر ما غم یاور است
این قصه نیست افسانه نیست شاهد تو را می آورم
چشمان آن آهو وشی که قلب تو آشفته کرد
تا بی سر و سامان عشق دست تو را برد و گذشت
یک شاهد خاموش من
این سرزنش ها هیچ نیست
رنجه مشو از حرف من ای نازنین
دل ها همیشه صادق است اما نگاه عشق را باید نگاهی تازه کرد
این چشمها باید به آبی خوش نسیم با نغمه های بلبل و بانگ قناری ها به عالم باز کرد !
هنگامه ای نو در جهان آغاز کرد
زندگی زیباست
آری هر زمان !