معارف _ ادبیات

به جفا می نگری این گل زیبا که فتاده است به خاک

از چه رو باد صبا ؟!

بیش از این، این گل محزون به چمن خوار مکن

قلب او را مشکن شهره ی  بازار مکن! بیش از این جلوه ی چشمان سیاهش به جهان داد مکن این همه بیداد مکن!

گل زیبای چمن که چنین زیر پای تو ، به خاک افتاده است، هر زمانی ، که تو از دیده ی او می گذری بهر آزار دلش می کوشی ، صد هزار دیده ی گریان دارد ، به لبش خنده ی پنهان دارد آه ! بیچاره ی من بهر تو می ماند که توانش نیست

رفتن ز چمن ، فکر باطل منما دل او پاک تر از عطر نسیم ، او فقط دل نگران غم توست که مبادا به خار تن او ، دست بی رحم تو آزرده شود

به نگاهت همه وقت می خندد که مبادا ز غم دیده ی او رنجه شوی بیچاره ی من باد صبا حیرانم چه کسی نام تو را بادصبا بنهاده است

دست تو شاخه های گل من می شکند!

خنده های گل من شبنم و آهی است که آوای حزینش دل هر رهگذری می گسلد!

اشک بردیده ای هر شاعر هجران زده ای نقش بندد گذرد؟

آه این بار ولی اندکی آرامتر از سر این گل آواره دشت تو گذر کن تو ببین!

ناله ی مرغ حزینی که به او حیران است و تو را ای سرا پا همه جوربه فغان می خواند بر زبان می راند که چه نالم ز که نالم !؟

من به او همدل و همراز شدم ، جلوه ی نرگس زیبای چمن بنمودم،

ناز سنبل بر او من گفتم از که نالم که مرا دشمن نیست !دشمنم جامه ی دوست در برش با من بود!

بامن رفت با من هست ! رازهایم بشنید حرفهایم رازد !

ای دریغا افسوس آشنا بود که بیگانه مرا می فهمد و کمی دل رحم است!

 

 


ارسال شده در توسط زیباجنیدی