نمی خواستم اماقلم خواست برای توبنویسم!
ازمن هیچ گاه انتظارنداشته باش
گوهرمقدس قلم را
به پای ناپلیدی چون توبیفشانم...
اشک های معصومانه دردایره ی چشمانت
هنوزانعکاس دارد
مظلومیت گلهای بی قدرونازک نارنجی ازنظرتو!
گلهای پرپرشده...گلهای زیبارو...گلهای ریشه دار
گلهای معصوم...گلهای خوشرنگ
تودیوسیاه شبی!ازلبخندت بیزارم
یاجغددیوآشیان؟! ویرانه های دورونزدیک مشتاق توست...
وبه قول خودت:
دیوهزارچهره!!
خجالت نکش!
ازوصف خویش برزبان آوردن شاهکارتوست
این بارقلم می خواهد برای توبنویسم
اوهام سرزمین وحش!مردمان هزارپاره فرهنگ
خنده های کوچک وسرمست وجام های لبریز
نگاهت به رژلبهاست وصدایت نازک وزنانه!
مرد رادرقاموس تو وارونه از(درم)و(درهم)و(دینار)می نویسند!!
زن را(عروسک رقصان)(خیمه شب بازی)(شادی آور)
دنیای تولبریزازعطروخوشبویی است
ولی چرامن ازمشام خویش لاشخورها رامی بینم؟!!
انگارتوهستی وهزاران بیدل عاشق
میخانه ها لبریز
آوازخوان های طاس ودم اسبی فراوان
اما نگاهت عجب هیاهودارد!
باده ازکدام میکده نوشیده ای؟!
حافظ راازاین جام باخبرمی سازی؟!
تابادف ونی ازتوبخواند:
وای اگرازپی امروزبودفردایی؟!
توراقلم می خواهد بنویسم
محبوب رویایی من
بهترین من!
قلم می خواهد برایت جام نوشین پرکنم
وچشمان خمارآلوده ات ساعتی ازاین می گلگون شود!
موبایل دردستان تو مضحکه ای است برای ارتباط!
توهنوزبه دنیانیامده ای
دهانت بوی شیرنمی دهد
کلاه برداری وکلاه گذاری رانیک وشیک آموخته ای
شلوارهای خارجی درویترین مغازه ها راقیمت می گذاری
ودلت برای جیب های گشادی که دوخته ای می سوزد!