ای ستـــاره چـــرا نتـــابـی تــو
چشمک تــو به شهر افلاک است
نــاگـهــان ابـر می رود به کنار
چه نگاهی چه شهر دل پاک است
هیــچ آرایــشی نــدارد عـشــق
بـینــوا عـشـق پــادشـاه گــداست
هـمـچـو «بـودا»ست در پی تعلیم
بــا همـــه هســت باز هم تنهاست
بـینـوا خـوانده ام تو را ای عشق
عـمــر گــل بــا وفــا نمــی مـانـد
دل لـیـلی شـکـسته از هـجـرش
از چـــه رو پـیـش مــا نـمـی مـاند
عشـق درایـن زمانه رنگین است
سـادگــی هــای چـشـمهــا رفـتـه
با ریمل سرمه وخط وخال است
بــا هــوس مــرغ عـشـق پـربـستـه
عشـق درایـنزمانه غمگین است
لیـلی از عــاشـقـی چـه مـی رنجد
او کــــه دارد خــیــال آیـنــده
بــا زر و زور و حـرف می سنجد
بــاورش نیست اوهوس بازاست
بـاورش نـیسـت یـار یـار می گیرد
بــاورش نیست قلب او تنهاست
بــا اس ام اس قـــرار مـی گـیـرد
عشق در این زمانه مسکین است
دفـتـر ازدواج و ثبــت طـــلاق
او خسیس اسـت کـودکم بیمار
طــاقتم طــاق تــرس مـن از عاق
بـــا لـبـاس سـفـیـد آمـده ام
بــا کـفــن گـفته اند بــر گــردی
راه حــــلــی ز غـصــه پـــژمردم
مــن بـلــه گـفـته ام به نامردی
نـقـب خــواهد زدن به خاطره ها
خنده ی قاضی و سکوت نگاه
جـمـع بـودنـد عـقـد و روبوسی
قلب من : آسمان تو هستی : ماه
...
عشق در این زمانه شیرین است
گر قدم پیش راه بگذاری
دختر خـوب خانـه ی باباست
نکند سر به چاه بگذاری