سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معارف _ ادبیات

امروزباغروردل شکسته ام دلی که عاشقش بودم

امروزبانگاه چشمان مشتاقی راگریان ساختم

چشمانی که می پرستیدم چشمانی که دنبالش بودم

امروزبا سکوت دل شکسته ام دلی که مرامی پرستید

امروزباعذاب وجدان آرزوی تنهایی دارم

امروزازخودم مانند پارچه ای کهنه وموریانه خورده بیزارم

امروزازنگاه کردن به آینه فراری ام

امروز غمگین وتنهایم امروزدلتنگم غریبم

جوجه اردک زشت دستان من است!

می خواهم قوی سپید بسازم می خواهم به آب بزنم

تنهایی ام راقسمت کنم می توانی یاری رسان باشی

بگو:مراببخش بهترینم

بگو:حلال کن که من بدترینم

بگو:غم واندوه داردکارم رامی سازد

بگو:قلبم درد گرفته تپش قلب دارم دارم می میرم

بگو:مراببخش که تورادوست داشتن لیاقت می خواهد

بگو:من لایق عشق پاک چشمانت نبودم

افسون صدایم باتونیست که بدانی چه می کشم؟!

صدای ترانه سرابه من می گوید:

تعبیرلبخند توراگلگون نوشتم!

آه چقدرعذاب وجدان سخت است

(یک باردیگر عشق راباخون نوشتم

تعبیرلبخند توراگلگون نوشتم!

 


ارسال شده در توسط زیباجنیدی

به نام خدای زیبایی ها

سلام یاران همراه

شب یلدای طولانی به صبح رسید دیشب مراسم به یادماندنی دانشگاه واعضای فعال انجمن ادبی تانزدیکی نیمه شب! به شب شعروتک نوازی اساتید پرداختند شعرزیبای الهه ی نازتاعمق جان نفوذ می کرد.

همراهی تنبک ودست زدنهای بی شمارمهرتاییدی برزیبایی این مراسم دلنشین بود ازشاعران خوش سخن آبهای نیلگون خلیج همیشه فارس نیزاشعاری قرائت شد وصفحه ی سفید به مناسبت مراسم عکس ها رانشان می داد شاعران درسرودن شعرهای محلی پیشی گرفته بودند بازارعکس وموبایل حسابی داغ بود ودکورصحنه بادرختچه ای زیبا که همچون پرطاووس خوشرنگ بود وشمع های رنگین وهندوانه های تزیینی اطراف سن وظروف میوه وآجیل هربیننده ی تازه ازراه رسیده ای راازخواب خوش زمستانی که درراه بود بیدارمی کرد!

دوستان ویاران به نشانه ی جنگ سیاهی وروشنایی وپیروزی اهورامزدا به بیان عقاید ونظرات خویش پرداختند....

ومن انگاربه دنبال مادربزرگ پیری می گشتم که درمراسم سال پیش قصه ی دلنشین یک پری زادرابیان کرد وتمام سالن تانزدیک ساعت یک نیمه شب ازجای خویش تکان نخوردند!

تاکودکانی که درآغوش مادربه خواب رفته بودند نیزاصراری برای برگشتن به خانه نمی کردند زیرا لالایی مادربزرگ شب زیبایی راورق زده بود

ویادش به خیرچه باران زیبایی می بارید...واقعا"یادش به خیر!

بعدازپایان مراسم به بیرون ازسالن رفتیم وبه کنارمیزبزرگی که برای مراسم شب یلدا چیده شده بود رسیدیم!

شیروشلغم وهندوانه وشیرینی میشکای مورد علاقه ی من! وظروف یکبارمصرف که دربین ظرفهای بلورین وزیبای چینی خودنمایی می کرد مرابه سمت اولین میزکشاند!

پریسا به کنارمن آمد وبابت شعری که خوانده بودم تشکرکرد امامن حواسم به غبارملایمی بود که ازشیرهای داغ درسالن اجتماعات برمی خاست واصلا"متوجه تمام حرفهایش نشدم...صدای شاعرخوش سخن بندرعباسی به گوشم رسید رک وپوست کنده ماجرای شعرتکراری راگفتم واوباهمان خاکی بودن ازدومین شعری که خوانده بود وتکراری بود عذرخواهی کرد!معلم مهربان من هم آمده بود صدایش همان طنین دلنشین بود وچهره اش گذرروزهای پرفرازونشیب....

هنوزهم من دانش آموزی هستم که به دنبال لبخندش گوشه وکنار آرزوهای زیبارویم می چرخم!اومعلم خوب من است!

شعرمحلی خواندن هم خیلی سخت وشیرین است!

سخت چون خودت هم نمی توانی شعرت رادوباره بخوانی!!

شیرین چون طرفداران بسیاردست وپامی کنی!

صدای استاددرگوشم طنین می اندازد:آفرین! احسنت خانم!

ومن به موهای سپیدی نگاه می کنم که یک دنیاتجربه دارد....


ارسال شده در توسط زیباجنیدی
<   <<   6   7