سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معارف _ ادبیات

نه امیدی که برآن خوش کنم دل

نه پیغامی نه پیک آشنایی

نه درچشمی نگاه فتنه سازی

نه آهنگ پرازموج صدایی

زشهرنورودردوعشق وظلمت

سحرگاهی زنی دامن کشان رفت

پریشان مرغ ره گم کرده ای بود

که زاروخسته سوی آشیان رفت

کجاکس درقفایش اشک غم ریخت

کجاکس بازبانش آشنابود

ندانستنداین بیگانه مردم

که بانگ اوطنین ناله هابود

به چشمی خیره شدشایدبیابد

نهانگاه امیدوآرزورا

دریغاآن دوچشم آتش افروز

به دامان گناه افکند اورا

به اوجزازهوس چیزی نگفتند

دراوجزجلوه ی ظاهرندیدند

به هرجارفت درگوشش سرودند

که زن رابهرعشرت آفریدند

شبی دردامنی افتادونالید

مرو!بگذاردراین واپسین دم

زدیدارت دلم سیراب گردد

شبح پنهان شدودرخورد برهم

چراامید برعشقی عبث بست؟

...

چرارازدل دیوانه اش را

به گوش عاشقی بیگانه خوگفت؟

چرا؟...اوشبنم پاکیزه ای بود

که دردام گل خورشید افتاد

سحرگاهی چوخورشیدش برآمد

به کام تشنه اش لغزیدوجان داد

به جامی باده ی شورافکنی بود

...

چومی آمدزره پیمانه نوشی

به قلب جام ازشادی می افروخت

...

کنون این اوواین خاموشی سرد

نه پیغامی نه پیک آشنایی

نه درچشمی نگاه فتنه سازی

نه آهنگ پرازموج صدایی


ارسال شده در توسط زیباجنیدی