سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معارف _ ادبیات

به تنهایی خویش که دقیق می شوم درمی یابم خیلی ازناراحتی ها ارزش نداشته اند که حتی به نظربیایند اما من غصه خوردن رادوست داشته ام!دلم می خواست اگراین گذرروزوشب ها اجازه می داد دست نسیم رامی گرفتم وبه سرزمینی می رفتم که مجال وزیدن طوفان غم نبود اما می دانم که سرزمین آرزو به سراغ کسانی می رود که گذشته ای غمگین وملال آورداشته اند می خواهم خودم باشم وخدای خودم می خواهم ازهرنسیم ترانه ای بسازم برای لحظه هایی که سجده ی شکر می سازد می خواهم بهانه ای همچون کودکان بیابم برای تقسیم کردن شکلات های رنگی وسفید برای اول سوارتاب شدن برای اول پیدا شدن وآخرچشم گذاشتن برای دنبال بادبادک ها ی سرگردان دویدن....

پرستوها ازدیاری دوربرایم خاطره می گویند اولین آشیانه شان راچندبارمرمت کرده اند تا بتوانند درآن زندگی کنند....

هواابری است من هستم وقایق های سرگردان ابردرآسمان کاش ببارند اما می دانم این ابرها ابرهایی باران زده هستند وامیدی برای زندگی ندارند اما پرنده ی کوچکی که به وجدآمده وترانه اش رادرسایه سارنخل سرمی دهد مراشادمان می کند دلم رابه مفهوم ترانه اش می سپارم والهی شکر دلم رالبریزازامیدوایمان می کند به دیاراویس قرنی برمی گردم وازغربت ستون حنانه می گویم به سرزمین حنظله وجعفرطیار برمی گردم ودلم برای رشادت شیرمرد سرزمین بدر تنگ می شود....

نفس عمیقی می کشم وبه مانتوهای تنگ نوجوانی خیره می شوم که خودشان هم نمی دانند برای چه پوشیده اند....

به آرایش پشت چشم زنی خانه دارنگاه می کنم که می دانم اهل غیبت نیست.....

دلم دوباره می تپد...زمین توسرزمین عجایب هستی!


ارسال شده در توسط زیباجنیدی