سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معارف _ ادبیات

امروز سه شنبه 30/7/1387زندگانی دنیاچه قدرپست وبی ارزش است چشمانی که می خواهدآب راهدیه بیاوردآن قدربه سراب دلخوش می شود که هدف اصلی رافراموش می کند؛

برای تومی نویسم تو!بله خودتو!چه ساده دل بودم وزود باور که فکرمی کردم تویک معلمی معلم!سپید جامه ای باکلاس درس منظورم همان صداقت وصفای آب بابا نان نیست منظورم همان سادگی چهره ی چین وچروک برداشته ازآفتاب وماه و

گذر عمراست؛

معلم خوب من!توکه برایم الگوونمونه بودی چرامرادرک نکردی؟چرادستان کوچک دبستانی ام راگرفتی وبرگونه ام سیلی زدی؟چرا مرادرجلوی دوستانم شرمنده کردی؟گناه من چه بود؟ناسپاسی من که هنوز نمی دانم توازمن چه می خواهی؟چرایک سال مرادرکلاس نگه داشتی به خاطریک تک نمره؟چرا وقتی ازتوپرسیدم نمره ام چند شده گفتی 18ودرثبت نمره ها16نوشته بودی؟چرا به من نگفتی ازمن چه توقعی داری شاید با قلب سرشارازامیدم می توانستم دنیای تورابکشم وبرایت هدیه بیاورم؟

چرامتن انشای مراقبول نکردی وراحت گفتی کپی برداری است؟

چرا؟چرا؟

امروزمن به تومی اندیشم دراین خلوت تنهایی ام ودلم می خواهد وقتی چشمانم به چشمانت می افتد آن قدرلبخندم شیرین باشد که توهیچ کدام ازاین حرفها رانفهمی چون تومعلم من هستی توبه من باتمامی دلت یاددادی هجی کردن کلماتی که برایم سخت ودشواربود تو عمرت رابرای من هزینه کردی ومن باید سپاس گذارلحظه هایی باشم که مظلومانه در گذرروزها دست وپامی زنند ومی خواهند شادمانی راهدیه بیاورند؛

همین دیروزبود توازکنارم گذشتی ومن غرق درخاطرات کودکانه ام سلام رابرکنج لب آوردم وتو(جواب ندادی)

امروز وقتی دستان کوچک کودکی ام رابه یاد می آورم نمی دانم چگونه می توانم جای تمامی ثانیه هایی که سیلی ناجوانمردانه ی توراخوردم تاب بیاورم؛نمی دانم چگونه می توانم ازته دل بخندم وبه همه بگویم معلم خوب من این همه راتوبه من آموخته ای؛

شاداب بودنت راچون لحظه ای که به پای کودکی قلم دردست خم شده ای ودلت با یادخداوازخود گذشتگی پرمی زند

(همان لحظه)آرزومندم؛

اما یک بارجواب سلام مرابده که خیلی دلتنگم....خیلی....

 


ارسال شده در توسط زیباجنیدی