سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معارف _ ادبیات

سلام بهانه ام امروزبه توگفته بودم برایت هدیه ای می خرم هدیه ای زیبا ودلپذیر؛اما بعدکه خوب فکرکردم فهمیدم هدیه ای که هم من بپسندم وهم توراضی باشی خیلی سخت می توانم پیداکنم؛برای همین امروزبرایت این حرفهایم رامی نویسم که بدانی برای من بیشترازیک دنیا ارزش داری....

اما قبل ازآن بگذارچند کلمه برای توبگویم ببخشید شما!آخرتوبرای کسی است که دلم برایش بتپد وجودم برای شنیدن صدایش بیتابی کند واگر یواشکی ازراه برسد من ازراه

 نفس های تنگ؛

وتپش های به شماره افتاده ام بدانم خودش است؛

امروز می دانم که حرفهای مرامی خوانی چون خودم آدرس این سایت رادادم وخوب می دانی می توانم یک دنیا رابه دست بیاورم چون من خودم هستم باهمان غروردوست داشتنی واعتماد به نفس مثال زدنی من خودم هستم اما شمانه!

فکرمی کنید برای من این ثروتی که هیچ کس دلخوشی ازآن ندارد مهم است ولی نه این راهم که می دانی من ازهیچ کوششی برای راحتی غنچه های زیبای باغم کوتاهی نکرده ونمی کنم؛

پس تورابه خدا این حرفها چه بود که به من می زدید؟!

شما درباره ی حرفهایتان جمع بندی شده فکرمی کنید؟!

من یک معلم وشماهم...فکرمی کنید ما اگربه هدفی نرسیم پاپس

می کشیم؟!من وپشیمانی؟!

چه قدرساده دل بودم که فکرمی کردم حرفهای غنچه هایم رابرای باغبانی می گویم که کارش رسیدگی به آب وهرس کردن علفهای هرز است؛

ببخشید شما مسئولیت خودتان رافراموش کرده اید...

ولی من نه! شما چندبارباوضو به سرکلاس درس رفته اید؟

چند بارباذکرلاحول به استقبال مشکلات رفته اید؟

چندباردرکلاس به چهره های آشنا خیره شده اید وازدوری تابستان گریسته اید؟چندباربرایشان ازته دل دعاکرده وخوابشان رادیده اید؟

می دانید دل مرابه دردآورده اید یانه؟می دانید من باخودم گفتم:عاشق نیستید؟می دانید یانه؟

امروزنام شماراازدفتردلم خط می زنم؛وباهمان صفای همیشگی به شماسلام می گویم؛اماهرگز رازدارمن نخواهیدبود؛

هرگز صدای گرم من درنزد شما طنین اندازنخواهدبود؛

قلب کوچکم باید به دنبال هرس کردن باغ برود.....

(تنهایی بهتراست)


ارسال شده در توسط زیباجنیدی