سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معارف _ ادبیات

داشتم ازکوچه پس کوچه های زندگی رد می شدم که چشمم به توافتاد تعجب نکن آره خودتو!باچه سرووضعی ردمی شدی آرایش چشمات باته مونده ی تواضع چشمات بابرق درخشون غرورنگات دلم رولرزوند خواستم چیزی بگم اماسکوت خیلی حرفابرات می زد بازترسیدم آخه توچقدرحرفاتودلم انبارشده برای همین برات نوشتم که بدونی قدرارزش تورو می دونم آره می دونم !دختری باغروروسربلندی تونباید اشتباه کنه زندگی فرازو نشیب زیادداره گل من !می خوام برات الگوی مناسبی پیشنهاد کنم که می دونم قبول می کنی آره مهربونم !یه خورده به زمان قبل برگردیم به روزهای مبارزه باهرچی خرافه پرستی وشرک روزهایی که ماتازه داشتیم خودمون روپیدا می کردیم ...آره گل من!ارزش وجودی مابرای مردم ناشناخته بود تامسلمون شدیم فکرنکن دین به همین راحتی به دست مارسیده نه شهدایی که ما دادیم باهیچ شهیدی قابل قیاس نیستند خداازدل بنده هاش بهتر خبر داره...امروزبه آینه نگاه کن وخداراجستجوگرباش خداخدایاورتنهایی ات خواهدبود....


ارسال شده در توسط زیباجنیدی