سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معارف _ ادبیات

حلقه ی ازدواج به پاشنه ی کفش چسپیده بود!

درطی 4ماه گذشته کتی اسمیت واقعا"فاتحه ی انگشتر الماسش راخواند؛ می گفت:

«انگشتری شوم وبدشگون بودومطمئنا"برای ماآمد نداشت!

ودراین 4ماه انگشتربه کفش چسپیده ومحکم شده بود!

وعروس وداماد جوان هزاران مایل راپیموده بودند؛

 وازراههای سخت وپرپیچ وخم؛

 ودامنه ی کوهها ودشتها گذشته بودند؛

 وبه کوههای مرتفع صعود کرده ؛

ودرجنگل ها پیاده روی کرده بودند؛

ودیوید سرانجام انگشتری رایافت!

آن هم زمانی که درحال تمیز کردن گل ولای چسپیده به ته کفش

 باکمک چاقو بود!

واو می گوید:

«درآغاز نمی دانستم این شیءدرخشان چیست؟!

چون بیشترین قسمت آن کاملا"باگل ولای پوشانیده شده بود؛

وکتی خواست این شیء درخشان رابررسی کنم!»

هنگامی که گل ولای کاملا"زدوده شد ازخوشحالی فریاد کشید

وبرایم گفت:

«این حلقه ی ازدواجمان است!»

 من آن چه راکه می دیدم باور نمی کردم!

کتی انگشتر رادرآشپزخانه گذاشته بودقبل ازاین که به سفربرود؛

وبعدازمدتی که به دنبال انگشتری گشت وآن رانیافت ناامید شد؛

دیوید می گوید:

«به دنبال انگشتری تمام گوشه های خانه که احتمال می دادیم آن جاباشد گشتیم،اما پیدانکردیم وواقعا"فاتحه اش راخواندیم!»

بنابراین به کتی گفتم:

«یک روز آن راپیدا می کنیم ونمی دانستم درآن زمان ازجایش افتاده وبه کفشم چسپیده است!»

 


ارسال شده در توسط زیباجنیدی