سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معارف _ ادبیات

خرمشهر بودیم کاروان راهیان نور؛آسمان آبی بود،

سبزه ها درکنار شبنم ها می درخشیدند.

چادری درکنارجاده مراقب زائران دیارنور؛

وانگاریک لحظه خاطرات جنگ زنده شد...

لب تشنه هایی که مظلومانه جان سپردند...

آزادگانی که پر پروازگشودند وازسردنیا گذشتند...

رازورمزهایی که با انا الحق پیوند خوردند...

موزه ی جنگ خرمشهر...شناسنامه ها وپول توجیبی ها...

عکس ها وخنده ها...

بغض هایی که دراین سرزمین ارواح سبز پوش،

بیصدا آوای دلنشین آزادی خرمشهر را؛

زمزمه می کردند:

{مــمــد نبــــودی بــبــیــــنــی......}

واکنون رسالتی بردوش قلم است،

(ن والقلم ومایسطرون)

درکجابایدنمـازعشق رابرپاکنم؟!

درکجاباید صفای عشق راشیداکنم؟!

درکجاباید ندای غرق فریاد تورا

ای منادای(به سوی جبهه ها)آواکنم

درکجا آرامش آبی منوّرمی شود

آخرین لبخند فهمیده کجامعنا کنم؟!

لحظه های آشنای پرکشیدن تا فلک

ای ملائک؛آسمان؛اسرارها افشا کنم

چشمه ای پرجوش دارد سرزمین نینوا

ای قلم با خون هفتاد ودوتن امضاکنم

گامتان پاینده واهدافتان سرسبز باد

همتی آزادمردان یک غزل اغوا کنم!

        ****************


ارسال شده در توسط زیباجنیدی