سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معارف _ ادبیات

مراچشمیست خون افشان زدست آن کمان ابرو

جهان بس فتنه خواهد دید ازآن چشم وازآن ابرو

غلام چشم آن ترکم که درخواب خوش مستی

نگارین گلشنش روی است ومشکین سایبان ابرو

هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش

که باشد مه که بنماید زطاق آسمان ابرو

رقیبان غافل وما راازآن چشم وجبین هردم

هزاران گونه پیغام است وحاجب درمیان ابرو

روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست

که برطرف سمن زارش همی گردد چمان ابرو

دگر حور و پری را کس نگوید باچنین حُسنی

که این رااین چنین چشم است وآن راآن چنان ابرو

تو کافر دل نمی بندی نقاب زلف ومی ترسم

که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو

اگرچه مرغ زیرک بود حافظ درهواداری

به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو

*****************

خطّ عذار یار که بگرفت ماه از او

خوش حلقه ایست لیک به درنیست راه ازاو

ابروی دوست گوشه ی محراب دولت است

آنجا بمال چهره وحاجت بخواه از او

ای جرعه نوش مجلس جم سینه پاک دار

کآیینه ایست جام جهان بین که آه از او

کردار اهل صومعه ام کرد می پرست

این دود بین که نامه ی من شد سیاه ازاو

سلطان غم هرآن چه تواند بگو بکن

من برده ام به باده فروشان پناه از او

ساقی چراغ می به ره آفتاب دار

گو برفروز مشعله ی صبحگاه از او

آبی به روزنامه ی اعمال ما فشان

باشد توان ستُرد حروف گناه از او

حافظ که ساز مطرب عشّاق ساز کرد

خالی مباد عرصه ی این بزمگاه ازاو

آیا دراین خیال که دارد گدای شهر

روزی بوَد که یاد کند پادشاه از او

***************

گلبن عیش می دمد ساقی گلعذار کو

باد بهار می وزد باده ی خوشگوارکو

هرگل نو زگلرخی یادهمی کند ولی

گوش سخن شنو کجا دیده ی اعتبارکو

مجلس بزم عیش را غالیه ی مرادنیست

ای دم صبح خوش نفس نافه ی زلف یارکو

حُسن فروشی گلم نیست تحمّل ای صبا

دست زدم به خون دل بهر خدا نگار کو

شمع سحر گهی اگر لاف زعارض توزد

خصم زبان درازشدخنجرآبدارکو

گفت:مگر زلعل من بوسه نداری آرزو

مُردم ازاین هوس ولی قدرت واختیار کو

حافظ اگرچه در سخن خازن گنج حکمت است

از غم روزگار دون طبع سخن گزار کو

**************


ارسال شده در توسط زیباجنیدی