سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معارف _ ادبیات

یک روی سکه بانگ می دارد که آرام

اوعطر گل دارد درون آینه جام

یک روی سکه خنده می کارد برایم

زاغ سیاهی می نشیند برلب بام

چشمان عاشق خوب بنگرچیست رسمش

بهر جدایی ننگ می خوانی تویانام

چشمش به نور وعطرقرآن تازه دارد

یا با سیاهی ها ببازد نرد این خام

خواهم سر رشته به دستانم دهی عشق

خواهم بدانم چیست این آشفته گمنام

خواهم دل وجانش اسیر ورام گردد

درچاه غم اندازمش این مست خودکام

اما دریغا چون ندانی چیست باکیست

آخرچگونه سردرآوردن ازاین گام

حافظ به دل افکن خیال فال امشب

خواهم به گل بیتی مرا دریابی ازدام

چشم ودل عاشق همیشه روشن ازدوست

درخلوتی که غم نسازد راست اندام

هان فرصت اندوه بسیاراست هشدار

جانت سلامت باد ازاین جام آشام

حافظ غم واندوه جانم می خراشد

با نازنیین مِی فرستی روی گل فام

چشم حسد خواهم بسوزد زین همه بزم

بدکین وبدخواهان اسیر فتنه ی شام

بخشش مرام مردم صاحب کرام است

با گوشه ی چشمی عنایت می رسد وام

جان را بها خواهند این ته کاسه لیسان

دل رنجشی هرگزندارد چرخ ایام

خوب وبد دنیا سراب روزگار است

بخشیم وجوشیم ودعای خیرفرجام


ارسال شده در توسط زیباجنیدی