سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معارف _ ادبیات

به نام خداوندزیبایی ها

امروزکه رفتم مدرسه اصلاحال وحوصله ی مریم رانداشتم خیلی غرور بی جایش داشت کاردستم می دادگفتم خودم رابه بیماری بزنم شایدکمتر طرف  من آفتابی شودوهمین طورهم شدچندباردستم راکشیدوبعدکه فهمید تصمیم من جدَی است رفت به کارهای خودش برسد!!آخیش راحت شدم زنگ تفریح به حیاط رفتم ساعت پرورشی من بانشستن درجمع صمیمی بچَه هاوگفتن خاطره گذشت خوب شدصحبت فوتبال پیش نیامدوگرنه بیچاره می شدم وکنترل این همه شیطان بلا،کارساده ای نبود! روزنامه دیواری که درست کرده بودندوعکس بازیکنان آبی پوش استقلال رازده بودند نشان می دادفعلاآبی طرفداربیشتری داردبماندکه بعضی هابرای همین رنگ بی زبان قرمزهم سرودست می شکستندومن باگفتن شوخی شوخی داریدباهم دعوامی کنیدوحالابیاودرستش کن وهرچی اهدناالصراط المستقیم بودتوگوششون می خوندم وآروم می شدند....

برگشتن ازمدرسه نزدیک ظهربودکه باران اس ام اس شروع شدکدوم آتیش پاره ای شماره ی تلفن همراه منوگیرآورده بودخداعالمه! ازخداپنهون نیست ازشماچه پنهون که آخرای مدرسه بودودلم می خواست یه کم سربه سرشون بذارم یه باره گفتم مریم خانوم!!

پیام اومدکدوم مریم اسم من اولش(ف)!!

حالانوبت باقالی بارکردن بودبین صدوپنجاه تافاطمه وفریباوفریده بگو کدومشون دلش برات یه ذره شده!!

آخرین اس ام اس همین الان رسیدومن گوشی روگذاشتم روافلاین تامادر که دیگه داشت حسَاس می شدنگه: بازشروع کردندبریدخونه هاتون اینجا هم راحتش نمی ذارین!!

هواداره کم کم به سمت زردروشن وقرمزدوست داشتنی می ره تک وتوک ابرای سپیدونارنجی دیده می شن که دارن دست تودست همدیگه یه جایی می رن آهای ابرا!خونه تکونی کردین؟!

سبزه های کنارجوی آب داره خیلی باماحرف می زنه بادوهوای خوب نوروزی داره می آدوماخیلی ازرفتارهای بدمون رودورنریختیم هنوز یادنگرفتیم دل شکسته مون روبسپاریم دست خدای خوب وباهاش عهدو پیمان ببندیم که نفرین نکنیم که جزخداهمه ی بنده هاش اشتباه می کنند وبایدماببخشیم وبگذریم که دنیاارزش غم واندوه نداره....

همین دوروبراکه می تونی سربزنی وحدود12ساعت ناقابل بایدتوراه باشی ازخیلی ازگردنه های جنوب بایدبگذری تابرسی به زادگاه یه دخترخوب وباخداکه زندگی خیلی غم انگیزی داره توزبون محلی به این دخترخوب که سیَده هم هست سیَده زهرامی گن وامااین داستان رومی گم برای کسانی که ناغافل نفرین می کنندوفکرعاقبت کارشون رونمی کنند8سال قبل که به دیدنش رفته بودندالبتَه خودمن نرفتم قوم وخویشارفته بودن وبادل پرخونی برگشته بودن وازخوبی هاودعاهای خیرمستجابش می گفتن واز یه  دل تنها وشکسته روزی روزگاری همین دخترزیبای چشم آبی در کنار خانواده اش بودباهمین زیبایی خدادادی باهمین نگاه روشن وصاف وصدالبتَه مغروردامنه ی کوهستان باطبیعت زیباودلنشین آب وهوای زیبای شکفته دردامن گلهای بهاری باعث شددل به چشمه ی زیبابزندودرآن هوای دلنشین جان وروح خویش راپرنورکند غافل ازآن که درکنارچشم چشمان سیاهی حرکات ظریف دخترزیبارو را زیرنظرداشت وبه اقتضای روزگارجوانی وشادکامی به چشمان حریص ومشتاق دختررامی نگریست یک لحظه چشمان دخترمانند آهویی وحشی به صیَادخیره ماندوباشتاب وشرم از چشمه  بیرون آمدوهمچون آدم وحوابه دنبال لباس برای خویش گشت که خنده ای شنیدوباالتماس فراوان توانست به خانه برگردد امادلش شکسته بودباغمی که تمام نمی شدآخرین لحظه آهی کشیدوگفت تودلم رالبریزاز غم واندوه کردی وبرادران من نمی گذارندجان سالم به درببری یادت باشد نفرین من همیشه دنبال توست امیدوارم به گونه ای بمیری که دیگرنتوانی ازجایت برخیزی امیدوارم...امیدوارم....

پسرقهقهه ای زدودرپناه شاخ وبرگ درختان پنهان شدروزبعدخبر تصادف وحشتناکی درروستای زیباولبریزازشادمانی پیچید همه شال عزادربر کردندوبادلی خونین به مراسم ختم رفتندجوی خون ازچشمهاجاری بود وکسی فکرنمی کردپسرنوجوانی که برای تفریح موتوربرادرش راقرض گرفته بودبااین حال وروزدلخراش دربرابرچشمانشان جان دهداوتکَه تکَه شده بودهرگوشه ای می شدتکَه ای ازاندام اورایافت باغمی تمام نشدنی به خاک ابدی سپردندوبازگشتند....

نیمه های شب روح سرگردانی به سراغ دخترزیباوغمگین چشم آبی آمد دلش ازشدَت ترس مانند گنجشکی به سینه می کوبیدچشمان سیاه ودرشت به اوخیره شدند و گفتند: تومرانفرین کردی وآه تودامن مراگرفت ولی یادت باشدمن دیگرزنده نیستم که بتوانم به دنیابرگردم ازهمین الان من دیگر نمی گذارم شادمانی ببینی بایدهمان گونه که دلم راشکستی تونیزاین تلخی رابچشی روح سرگردان مکثی کردودورشد....

اکنون صدای گرم ومهربان دخترباغم سنگینی پوشانیده شده وازهمان کابوس  وحشتناک قدرت حرکت نداردودرحقیقت ازنعمت سلامتی راه رفتن ودویدن محروم است خانواده ی اومدَتهاست ازدنیارفته اند وپیرزنی برای ثواب روزهای آخرهفته اورابه دامن دشت برده ودرست درکنارهمان چشمه مقداری می نشاند واجازه می دهدعقده ازدل بگشایدوآرام ترشود دختری که ازجمال وزیبایی بهره ای آسمانی همچون فرشتگان دارد تقاص یک لحظه رابرای یک عمرپرداخته وهنوزمی پردازد امادرعوض به دامن خداورازگشایی به درگاه دوست پناه آورده وکرامات وبزرگی هایی بسیار شگفت ازخویش یادگارنهاده که تنهادل پاک وزلال می توانددرک کند امیدوارم دلتان راشادببینم ازاین ماجراکه غمگین نشدین؟!فعلا

******************************


ارسال شده در توسط زیباجنیدی