سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معارف _ ادبیات

سلام به گل روی شما

دیروزعصرپنج شنبه بود مادرگفت:برویم خرید!من هم که حسابی دلم برای بیرون رفتن ازخانه تنگ شده بودسریع حاضرشدم وبه خیابان رفتیم زینب کوچولوبامادرش می رفت آب نبات می خوردولپهایش ازنسیم سردی که می وزیدگل انداخته بود خوب بوداین دفعه ازپارک کودک دوربودیم وگرنه دست مرامی کشیدتاباخودش ببرمش درست روی تاب بنشانم تابازی کند!وای ماشاالله بچه ی کوچولوی پرزوری بودمن که نتوانستم حریفش بشوم وهنوزهم می ترسم داخل پارک کودک باشدووارد شوم!!

خوب خیابان شلوغ بودچندنفربامانتوی مد!می گذشتند نگاهم به چند موتورسوار بودکه برگشتند ونگاهی به سه دختر شیک پوش کردند وردشدند!وموتورهای بعدی وبعدی!

آنهابی توجه سرگرم صحبت درموردبله!پسرهابودندحرفهایشان راچون بلندبودشنیدم موتورسوارآخری که ردشد دورزد!!موهای زردرنگ وگیسوان پریشان درست مثل عاشق فراری!!

چه گردشی وچه بازاردیدنی بود کاش نمی آمدم صدای مادرم راشنیدم که مشغول سلام واحوال پرسی بادونفربود بله مادردوستم بودخیلی خوشحال شدم وبه سرعت به همان زمان شادابی وسرحالی برگشتم!

ازعطاری زنیان ودارچین خریدیم وبه سمت میوه فروشی به راه افتادیم میوه ها چه عطروبویی داشتند!پرتقال وموزخریدیم وبه سمت کفاشی رفتیم مادرچندتایی کفش راحتی ودمپایی رادست به دست کردتاتوانست یکی رابرای وضوگرفتن واستفاده ی مهمانها انتخاب کند چشمم به کفش خوشکل وزیبایی افتادکه فروشنده گران ترین قیمت راگفت ومادرچشم غره ای رفت ولی همان کفش چشم مراگرفته بود!!

به فروشنده گفتم برمی گردم!!!واونیزبالبخندانشاءالله گفت!

خوب تک وتوک رفت وآمدداشت عادی می شدخوب است هنگام نمازکه می شودچندموتورسوارجلوی مسجدهم می ایستند وفقط دخترهارادید نمی زنند!!(داداشم این رونخونه!وای بولوتوث تموم شد!)

خوب دیگرداشت خریدمان تمام می شدکه به چندهمکارشلوغ پلوغ وآتیش پاره برخوردم خوب است دبیرقرآن هستند والهیات خوانده اند کمی خسته بودم وتب داشتم!باخنده گفت:روزه هستی التماس دعا!

مادرم به جای من جواب داد:نه روزه نیست!

انگارمتوجه نشده بود دوباره گفت:روزه ای! التماس دعا!

_ ای بابا!من روزه ی سنت نگرفته ام دست ازسرم بردارکمی سرم دردمی کند وبرای همین لبم خشک است

انگارمجاب شده باشد به داخل کوچه ی تنگ وباریک کنارخیابان رفتند وشکرخداازدستشان راحت شدم به نزدیکی های خانه رسیده بودیم وهوای سردزمستانی داشت برگهای زردونارنجی وگاه سبزدرختان رامی کند وباخودش می برد

دعاکردم خداایمان ماراثابت قدم نگاه داردوبه خزان فراموشی نیفتیم!


ارسال شده در توسط زیباجنیدی