سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معارف _ ادبیات

سلام به همگی

امروزپنج شنبه است آخرهفته!بیشترمسئولین اداره به اردوی تفریحی رفته اند وبیچاره ماکه یک مدرسه باصدوخورده ای بچه ی شیطون بلا روی دوشمان است!

زنگ تفریح که خورد یکی ازهمین آتیش پاره ها اومددم دردفتروگفت: خانوم!سردوستم گیج می ره قندمی خوام بهش بدم!ودست دوستش راکشید وآمد جلو!

چیزی که عجیب بودهردوخیلی سرحال ترازمن بودند!که سردردخیلی بدی داشتم که چندروزی بودرهایم نمی کرد....

حسابی مشکوک می زدند!ولی چیزی نگفتم ازداخل قندان چندتایی قند برداشتم وبه دستشان دادم خنده ی ریزی کردند ورفتند!

یک دخترخوب ونازنین هم داردبه دام این مارخوش خط وخال می افتد ومن نمی دانم کی اشکهایش سرازیرمی شود....

خداکندروزی که این دختریک لاقبامی خواهدطعمه اش راپهن کند من نبینم ونشنوم چقدرتذکروهشداردادم دیگرخیالم ازبابت عذاب وجدان راحت است که می دانم کارم راانجام داده ام ودیگربیشترازاین نه خداونه رسول خدادل وجانم به فدایش وصلوات وسلام ودرودبرنام ویاران وهمراهانش دستورنداده است که خودم رابرایش قربانی کنم!

بابا!من هم آدمم یک آدم معمولی وقتی می گویی:چاه!چاه!جلوی پایت است خوب نگاه کن نه این که بازهم بروی وبروی واین بارخداکند باکله بیفتی وسط چاه تادل من هم خنک شود واین قدرمنتظرنباشم کی سرت به سنگ می خورد!!

خداکنه خواب بمونی مثل خواب خرگوشی!خداکنه اون قدرزجربکشی که بدونی من چی می گفتم یه نفردستش گذاشته روبخاری سوخته حالامی گه جانم نکن نزدیکش نشو!داغه می سوزی!!(الهی بسوزی!)

وای خداجونم دارم چی کارمی کنم انگارمن هم تب دارم که این قدردلم پره! ولی خب دلم داره تکه می شه!(من به کی بگم؟!)

یعنی صبرکنم سرش به سنگ بخوره یعنی صبرکنم اشکاش درآد یعنی صبرکنم آه وناله اش تاآسمون بره بعددوباره بشینم کنارش برای نصیحت وخیرخواهی....

چه جوری بهش بگم اینی که توداری باهاش می گردی مابهش می گیم نعوذبالله.....

ول کن بی خیال!

چندین چراغ داردوبیراهه می رود

بگذارتابیفتدوبیند سزای خویش!

راست گفته حکیم سنایی:

تامعتکف راه خرابات نگردی

شایسته ی ارباب کرامات نگردی

وبازهم ازقول حکیم سنایی:

زدیدارت نپوشیده است دیدار

بدین دیداراگردیدارداری!

بله !خداوند دروازه ی شهرمحبت ومهربانی اش راهیچ گاه نبسته است که منتظراذن ورود شویم وصبرکنیم خدا خدای عالمیان است نه خدای یک ودونفر وچندنفر وگروه!خدای هرموجودی است که درزمین گسترانیده است وخودبادست کرم ومهربانی اش رزق وروزی می دهد....

ولی خودمانیم عجب غمگینم!

تاریک شدازمهردل افروزم روز

شدتیره شب ازآه جگرسوزم روز

شدروشنی ازروزوسیاهی زشبم

اکنون نه شبم شب است ونه روزم روز!

**************************


ارسال شده در توسط زیباجنیدی