سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معارف _ ادبیات

همین چندلحظه پیش بودتلفن زنگ زدآشنایی می گفت:16مرتبه تک زنگ روی تلفن همراهش زده ویک پیام که نوشته بوده:سلام! وخلاصه دلتان راخسته نکنم وسرتان رادرد نیاورم! مزاحم شده بودشماره رابرداشتم وزنگ زدم!بله صدای ترانه ای شنیده می شد که معلوم بودطرف اهل حال است وبه محض این که صدای مرا شنیدقطع کرد!

نوبتی هم بودحالانوبت من بودکه 16بارتک زنگ راتجربه کنم واعصابم خط خطی شود!!

پیام کوتاه شماره ی شمادردست بررسی است رافرستادم بااین امید که بترسد ودست ازآزاربردارد!!(بزنم به تخته بااین ابتکار!)

تلفن راربع ساعتی خاموش کردم تااعصاب سمپاتیک و پاراسمپاتیکش کمی به هم بریزد ومن هم نفس بکشم!!

بله تلفن زنگ خوردوخودش را....از....معرفی کرد انگارباید کوتاه می آمدم!!(دستهابالاتسلیم!)

ولی نه دروغ گفتن هم ممکن است درکارباشدمن که مزاحم نشده ام شماره راداده اند تاببینم طرف کیست؟!

خلاصه جونم براتون بگه!(طرف اینجوری که می گفت درحال بررسی وشناسایی شماره بوده تاببینه کیه؟!)

ودیدم درست صحبت می کنه گوشی رودادم دست مامانی! کمی که حرف زدند صدای مادربلندشد:ماکی مزاحم شدیم!!

گوشی رابرداشتم وخلاصه ماجرا رامحکم وبااعتمادبه نفس بیان کردم که شماره راچه جوری به دست آورده ایم!

(بله شماره ......بود!!!)

ایول گوشی این سازمان دست کی بوده یاازشماره سوءاستفاده می کردند جای خوددارد!

عجب امااگه دروغ بگه چی؟!(بعیدهم نیست؟!)

خلاصه بادعای بلندبالایی بدرقه ی تلفنی اش کردم ورفت!

دعاکنید فرداوفرداهابه خیربگذرد چون سرمای عجیب غریبی به سراغم آمد ومن مسکین!داخل حلیم یکی افتادم اونم تاخرخره!


ارسال شده در توسط زیباجنیدی