سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معارف _ ادبیات

امروزشنبه شروع هفته است ازتمام لحظه های تعطیل که می آیندومی روند همین به پایان رسیدنشان است که خوب نیست!

چه می شدتعطیلی بیشتربود؟!

این سالهاوگذرعمرمرابه یادکالسکه های سپیدابرمی اندازدچه آرام می گذرند وتوهم مثل این که تاابدمی مانند به آنهاخیره می شوی غافل ازاین که می گذرندباسرعت هم می گذرند...

به یادزلزله ی بم می افتم که دردی ماه سالهای قبل رخ دادکاروان های اهدایی هلال احمرکه به راه افتادندتاساعت یک نیمه شب مشغول برچسب زدن به هدایابودیم مسئول کاروان که رفت دوروبرماشینها ایستادیم تاببینیم ازآنجاکی برایمان تلفن می زننددل همگی مثل سیروسرکه می جوشید صدای اوهنوزبرایم زنده است:

کمربم شکسته اماهنوزخم نشده است...

آن همه ویرانی که صفحه ی تلویزیون نشان می دادقابل توصیف نبود پیرمردی که دوقلوهایش رابردوش گرفته بود ومی بردبه خاک بسپاردمرا به دیاری می برد که ازدنیاومافیهاهیچ نمی خواست...

آخرین روزاردوی آموزشی که بودیم آخرین امیدهابرای بازیافتن زنده ها تبدیل به یاس شد...

خوب یادم هست پروین دوست خوبم سرش راپایین انداخت وگفت:

آخرین ناله ها هم خاموش شدهرچه زنده مانده باشند امروزبیرون می آیند وگرنه زیرخاک می مانندوهمان جا...

عکس هاوحوادث امدادی می رسید هلال احمرحسابی شلوغ شده بود دست ولباس بوی نفتالین می داداما انگاردلمان می خواست همه ی اینها خواب باشد...

به چشمان یکی ازهمکاران فرهنگی که نگاه می کردم که خودش اهل کرمان بود نمی توانستم یک دقیقه هم بمانم وازچشمانش گریزان بودم اصلا"هیچ کس نمی دانست چگونه این اتفاق فراموش می شود وکی می تواند عمق فاجعه التیام پیداکند...

عکس جوانه ای درویرانه ی بم درمیان پاره های خشت وآجرخبرازطلوع زندگی می داد...

کودکی رازنده یافته بودند...زنی خودش راجان پناه یخچال قرارداده بود وباکمک رب گوجه فرنگی و...زنده مانده بود...اردوی بچه های مدرسه صبح همان روززلزله به بم رسیده بود وبه کمک خانواده هایشان شتافته بودند...

گوشی تلفن دردستان یکی ازکارمندان هلال احمربم مانده بود که اززیر

آواربدن اورابیرون آورده بودند(تاآخرین لحظه به خانواده ها هشدارمی داد که چه اقداماتی انجام دهند ودرچه مکانهایی امنیت پناه گیری هست)

همه رفتندوپرکشیدند...

صدای عموپورنگ درگوشم زنگ می زند:

من خودم برادرم بیماراست وروزی که درتلویزیون برنامه اجرامی کردیم ولب خندون درقندون می خوندیم ازعمق فاجعه ی بم خبرنداشتیم صورت گریان اوبرروی قبرهای کم سن وسال می چرخید وسرانجام یک نفرآمد واوراباخودش ازآنجابرد....

سپیده دم دی ماه بابردن گلهای زیبارووخندان بم واقعیت دیگری رانیزبیان کرد:

برای رفتن آماده باشید که مرگ درنمی زند...

برای پیشگیری ازحوادث بایدبرنامه ریزی داشت...

پیشگیری بهترازدرمان است(همیشه)

____________________________

 


ارسال شده در توسط زیباجنیدی