سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معارف _ ادبیات

یش از400نوع بیماری مشترک بین انسان ودام داریم.یکی ازاین بیماری هاکه شیوع بیشترآن درمناطق نگهداری دام می باشدتب مالت است.

راه واگیری وسرایت ازطریق خود دام است.

ازطریق شیرنجوشیده یاپنیرتازه محلی سرایت می کند.

چون شیرحرارت کافی نمی بیند؛خطرآفرین است ودرمان بسیارطولانی است؛

اگربیماری مزمن شود درمانش بسیارسخت است.بیشترین آسیب رادامداران ودامپزشکان می بینند چون خطرابتلابیشتراست؛

بارعایت کردن مسائل بهداشتی

این مشکلات برطرف می شود.

مسائل پزشکی درحیطه ی کارپزشکی است.بیماری خیلی طولانی است

3دوره ممکن است درمان بشود امادرمان کامل صورت نگیرد.

بیماری ازطریق شیرهای نجوشیده وآلوده ؛

که حرارت100درجه ندیده اند100%به انسان منتقل می شود.

باشیر(آغوز) یا(مک)یا(کلستروم)اگربیماری داشته باشدسریعا"منتقل می شود؛

حتی اگر1قاشق چای خوری مصرف شود مبتلا می شود؛

سریعا"وارددستگاه گردش خون شده وانسان رامبتلا می کند.ابتلا به تب مالت ازطریق ترشحات جفت دام یاسقط جنین دام صورت می گیرد؛

دردامداری هرگونه سقط جنین دام بایدآزمایش شودکه مطمئن شویم بیماری نداشته باشد؛

پوست سالم براثرترشحات دام آلوده مبتلامی شود؛نبایدموردسقط دردامداری ها بادست جابجاشود؛دستکش یاپلاستیک بردارند؛

موردسقط دامها رادرفضای آزادرهانکنند؛چون خودبیماری منتشرمی شود؛

میکرب بیماری تب مالت ازطریق خاک می تواندمنتقل شود.

راههای پیشگیری:

بره هاوگوسفندهای 3ماه تا6ماه باید واکسینه شوند؛برای تمام عمرآنها کافی است؛

ازجمله بیماریهایی که به واسطه ی بی توجهی ممکن است مبتلاشوند تب مالت است؛گورستان تمام آلودگی های بدن طحال است؛

کودک مبتلاممکن است دچارشب ادراری شود؛انگل هاوآلودگی هاوناراحتی هایی داردکه حتی ممکن است به مرگ منجرشود؛

باواکسن زدن مجانی می شود جلوی این کارراگرفت؛دردامداریها گوش دامهایی که واکسن زده اند سوراخ می شود تا مشخص شود؛

دامهایی که سقط جنین کرده اند ازآنها خون می گیریم خون راآزمایش می کنیم اگر جواب آزمایش دام مثبت بود صلاح نیست دام نگهداری شود؛

گوشت حرارت می بیند وقابل مصرف می شود؛

درشرایط پخت باشد اما کباب،

یا دم پزمصرف آن خطرناک است؛شیرراجوشانیده مصرف کنید؛بعداز20دقیقه جوش آمدن شیرراباقاشق هم بزنید؛چون مولکولهای شیرفاصله می اندازد؛شیربهتر است پاستوریزه باشد؛

شیرهای پاکتی پاستوریزه است مشکلی ندارد؛معمولا"مطمئن است وشرایط استریل دارد؛

اگردام ها دچارسقط شدند باگودالی ازآهک وخاک آن رابپوشانند تا مبتلانشوند؛

گوشت های بدون مُهررانخورید نخرید ومصرف نکنید؛

گوشت تازه رابلافاصله مصرف نکنید بگذارید منجمد شود؛وموقع خردکردن گوشت ازدستکش یاکیسه ی پلاستیکی استفاده کنید.

شیرباید به حالت گرم مصرف شود؛ولی نباید منجمد شود؛

بیماری تب مالت،تب ،لرز،سردرد شدید دارد؛ازبعدازظهرشروع می شود؛

بعضی مواقع بیماری از10تا12صبح شروع می شود؛

تب مالت مانند آنفولانزا ومالاریاست؛بدن گرم نمی شود؛

ممکن است بابیماری دیگری اشتباه گرفته شود؛

باآزمایش مشخص می شود؛

1تا 14روزبیماری مشخص می شود؛

20آمپول دارد؛حالت بی حسی تشنج ترس به انسان دست می دهد؛

برای استریل کردن شیر؛آشپزخانه مناسب نیست چون شرایط آن راندارد.


ارسال شده در توسط زیباجنیدی

رفتی وسرو قد ت درنظرماست هنوز

رخ زیبــای تودرآینــه پیــداست هنوز

اگـرازدوری تودیــده ی مـادریـانیست

دیده هــادرطلبت جانب دریــاست هنوز

مرغ عشقی زقفس پرزدوبنشست به بام

قصه ی پرزدنش ورد زبانهاست هنوز

یادآهــوی عزیزی که به صحــراگم شد

داغی ازرفتن اودردل صحراست هنوز

راوی قصه ی عشاق مگرراهی شد؟!

که ز برخاستنش غلغله برپاست هنوز

وعده ها بود که فــرداغــزلی سازکند

گوش مامنتظروعده ی فرداست هنوز

گرچه ساقی بشدوجام بلورین بشکست

رونــق میکده ازعربده ی ماست هنوز

*******

(بیادمریم5ساله که اگرمی مانداینک گلی بوددربهارعمر....)

ای آب بگوچگونه بلعیدی

آن کودک بی گناه شیرین را؟...

یادش به خیر

با بازوان من شگفت الفتی داشت؛مکررسرش رابرسینه ام گذاشت؛

وبا لای لای من به خواب رفت؛

دلم هنوزصدای قلب کوچکش رامی طلبد...

چه شیرین بود ودوست داشتنی!

 


ارسال شده در توسط زیباجنیدی

استاد دکترعبدالله شیبانی نخستین فیزیولوژیست ایران می باشد.

استاد درسال1282هجری شمسی درتهران متولد می شودودر3سالگی از طریق مکتب خانه باخواندن ونوشتن آشنایی پیدا می کند.

نبوغ ایشان درآموختن ویادگیری به گونه ای بود که در5سالگی می توانست بخش های زیادی ازگلستان سعدی رابخواندوبفهمد.

درسیزده سالگی پدرش راازدست می دهد؛

وهمین امر باعث ترک تحصیل استادمی شود ودراداره ی تلگراف باماهی 29تومان مشغول کارمی شود.

بعدازگذشت18ماه ازترک تحصیل،مجددا"تصمیم می گیرد ادامه ی تحصیل دهدوباموافقت رئیس اداره ی تلگراف؛

 شبها تاساعت 5/1نصف شب کارمی کند وصبح ها وبعدازظهرها به مدرسه می رود؛

با اراده ی محکم وپشتکار قوی(روزانه18ساعت کارمی کرده است)

موفق می شود درسال1308هجری شمسی ؛

دیپلم متوسطه خودرااخذ ودرامتحان اعزام دانشجو به خارج ازکشور شرکت کند.

دکتر عبدالله شیبانی درهمین سال دربین3هزارشرکت کننده ی امتحان اعزام دانشجو به خارج ازکشور مقام اول راکسب می کند؛

وبرای ادامه ی تحصیل رهسپار پاریس می شود؛

استاد درسال1315بااخذ 2مدرک لیسانس ؛

دررشته های شیمی وبیولوژی و1مدرک دکترا دررشته ی فیزیولوژی؛

به تهران برمی گردد؛

وبه عنوان استاد فیزیولوژی دردانشسرای عالی؛

مشغول تدریس می شود؛

وطی43سال متوالی ضمن تدریس به تمام درجات علمی ودانشگاهی دست می یابد.

سخنان استاد شیبانی:

معلمی شغل نیست؛

من برای این که حقوق بگیرم معلم نشده ام؛

معلم یک ماموریت الهی دارد؛

معلم یک ماموریت خداوندی دارد؛

معلم باید خودش رانبیند؛

 بلکه باید وظیفه اش راببیند؛

وقتی من سرکلاس می روم باید احساس کنم که من دیگرنیستم!

من اکثراوقات حتی زمانی که ریاست دانشگاه رابه عهده داشتم ؛

ازمنزل تا دانشگاه راکه راه نسبتا"دوری بود؛

 پیاده می آمدم؛

 تااگرشخصی کاری دارد وبه دلایلی نمی تواندمرادردانشگاه ببیند؛

 دربین راه بتواند مراببیند؛

من درهیچ زمانی ماشین دولتی سوارنشده ام وهمیشه مانند دیگران ازوسایل عمومی مثل تاکسی استفاده کرده ام؛

شاید دراین ساختمانی که من زندگی می کنم؛

 حدود1000نفرزندگی کنند؛

هرجاکه می روم وهرکسی که می بیند می گوید:

«سلام استاد!سلام استاد!»

خوب می خواهم ببینم اگربنده رئیس برآنها باشم؛

می توانم به آنها نزدیک شوم؛

یا با این وضعی که دارم؟!

 


ارسال شده در توسط زیباجنیدی

حلقه ی ازدواج به پاشنه ی کفش چسپیده بود!

درطی 4ماه گذشته کتی اسمیت واقعا"فاتحه ی انگشتر الماسش راخواند؛ می گفت:

«انگشتری شوم وبدشگون بودومطمئنا"برای ماآمد نداشت!

ودراین 4ماه انگشتربه کفش چسپیده ومحکم شده بود!

وعروس وداماد جوان هزاران مایل راپیموده بودند؛

 وازراههای سخت وپرپیچ وخم؛

 ودامنه ی کوهها ودشتها گذشته بودند؛

 وبه کوههای مرتفع صعود کرده ؛

ودرجنگل ها پیاده روی کرده بودند؛

ودیوید سرانجام انگشتری رایافت!

آن هم زمانی که درحال تمیز کردن گل ولای چسپیده به ته کفش

 باکمک چاقو بود!

واو می گوید:

«درآغاز نمی دانستم این شیءدرخشان چیست؟!

چون بیشترین قسمت آن کاملا"باگل ولای پوشانیده شده بود؛

وکتی خواست این شیء درخشان رابررسی کنم!»

هنگامی که گل ولای کاملا"زدوده شد ازخوشحالی فریاد کشید

وبرایم گفت:

«این حلقه ی ازدواجمان است!»

 من آن چه راکه می دیدم باور نمی کردم!

کتی انگشتر رادرآشپزخانه گذاشته بودقبل ازاین که به سفربرود؛

وبعدازمدتی که به دنبال انگشتری گشت وآن رانیافت ناامید شد؛

دیوید می گوید:

«به دنبال انگشتری تمام گوشه های خانه که احتمال می دادیم آن جاباشد گشتیم،اما پیدانکردیم وواقعا"فاتحه اش راخواندیم!»

بنابراین به کتی گفتم:

«یک روز آن راپیدا می کنیم ونمی دانستم درآن زمان ازجایش افتاده وبه کفشم چسپیده است!»

 


ارسال شده در توسط زیباجنیدی

بعداز10سال زندگی دردنیای تاریکی دختر24ساله بینا شد!

معجزه ای که قدرت بینایی را به وی برگرداند؛

دخترجوانی که بیشتراز10سال دردنیای سیاهی می زیست بینا شد.

لیزا رید 24ساله ازروی تختش بلند شد ودوستش تامی کوچولو رابوسیدو خواست به تخت خواب برگردد قسمت عقب سرش به عمود آهنی میز غذا ،که دراتاقش بود برخورد کرد ولیزا دردآن قسمت واحساس ضربه خوردن راتحمل کرداما فکرش رابه آن مشغول نکرداما هنگامی که روز بعد ازخواب بیدار شد دوباره همان احساس ضربه درسرش پیچید ناگاه متوجه شد رنگ اجسام دوروبرش تغییر می کند ودریافت ازآن رنگ ظلمت دائمی که هرروز می دید جدا می شود!

رنگ سیاه کم کم به رنگ روشن وشفاف درآمد واودوروبرش رادید.

لیزا می گوید:

«چشمانم رابستم وخوب هم زدم  ترسیدم خواب باشم!سپس دوباره چشمانم را گشودم وناگهان دریافتم من می توانم ببینم چون تصویر اشیای روبرویم روشن تر و واضح ترشد.

سپس ازروی تختم بلند شدم وبه طرف آینه رفتم وخودم رادرآن تماشا کردم ودانستم آنچه اطرافیان درباره ی چهره ی من می گویند راست است ومن زیبا هستم!به آینه نگاه می کردم وهمزمان شاهد ریزش قطرات اشک شوق بودم که بی وقفه ازچشمانم می جوشیدند».

لیزا رید که بینایی اش را باچیزی شبیه به معجزه بازیافت درشهر اوکلاند نیوزیلند زندگی می کند.

لیزابعدازبازیافت بینایی به نزد دکترروس مک کای رفت که ازسالها قبل  معالجات لیزارابرعهده داشت.دکتر تاکید کرد لیزابیشتراز80%قدرت بینایی خویش رابازیافته است؛

وهنگامی که ازدکتر خواسته شد درباره ی آن چه رخ داده است سخن بگوید برایش گفت:

«من متخصص پزشکی جراحی چشم  هستم و40سال که چشم پزشک بوده ام بااین مورد برخورد نکرده ام،جایی نخوانده ام ،ومثل این حالت نشنیده ام وازمن نیز دلیلی برای این دوباره دیدنت نخواه چون نه تنها من جوابی ندارم که بدهم درکتاب پزشکی نیز جوابی نمی یابی!این کار فقط درمعجزه ها موجود است....»

لیزا بینایی اش رادر14سالگی به علت بیماری سرطان ازدست داد باوجود این که پزشکان ریشه های سرطانی را تا حدود زیادی برداشته وقطع کرده بودند اما بیماری به عصب چشم وی نیز آسیب رسانیده ونابینا شده بود.

وزمانی که بینایی اش رابه دست آورد پس تامی کوچولو ازاعضای خانواده اش اولین کسی بود که دریافت وی بینایی اش رابه دست آورده واورادرمیان اشک های شوقی که می ریخت درآغوش گرفته وبوسیده بود،اشک شوق وخوشبختی!

لیزا سگ نگهبان وآموزش دیده ی خویش راکه هنگام خروج ازمنزل به وی کمک می کرد نیز درآغوش گرفته وبوسیده بود!

لیزامی گوید:

«الان احساس می کنم زندگی زیبا عالی وباشکوه است!زمانی که نابینا بودم به علاقه وعشق وازدواج فکرمی کردم وآرزو هایی داشتم وقتی برای اولین بارچهره ی فرد مورد نظرم رادیدم به او خواهم گفت:هدیه ی ازدواجمان راقبل از مراسم تقدیم می کنم وآن بینایی من است!

واحساس خوشبختی وسعادتمندی دارم.»

ومادرلیزا می گوید:

«لیزابعد ازبینا شدن خیلی دوست داردبه گردش وسینما ومکان های خرید زیبا برودوخسته نمی شود ازبس تکرارمی کند:همه چیز زیباست وعالی!

واکنون می تواند وارد اجتماع شودوبه یاری نابینایان درآینده بپردازد وعلاقه دارد درخارج ازخانه به نابینایان کمک کند.»

ولیزامی گوید:

«من خیلی مایلم به دیگران کمک کنم چون بهترین راهی است که می توانم خداوند رابه خاطر نعمت بینایی شکرگذارباشم.»

 


ارسال شده در توسط زیباجنیدی
<      1   2   3   4   5   >>   >