سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معارف _ ادبیات

به نام خالق زیبایی ها

خدایا به نام توشروع کردیم وبانام ویادتو دل را به سرای قلم آوردیم تاازنورتومعنای امید وعشق رابه دریچه ی دل وجان برافروزیم

یارب امروز که دلم به نگاه زیبایت خوگرفت وکلام زیبای آیت الکرسی را زمزمه گربودم دریافتم که چه قدر انسانها زود به ملاقات تومی آیند وچه راحت به خاک سپرده می شوند وچه آرام دردل خاک سیاه به انتظار دریافت صدقه ای ازیاران ودوستان می نشینند

یارب امروز دریافتم که عمرآدمی کوتاه است کوتاهتراز آن که اندیشه ی بدی وکینه ودشمنی رابه دل راه دهی وبهترین راه بخشیدن است ازسرمحبت ولطف نه ازروی ترحم ودلسوزی که خداوند ذرّه ذرّه را محاسبه می کند وباچشم تیزبین خویش می سنجد

یارب امروز دریافتم امیدی به صلاح نیست که غرور در دل وجان وروح وایمان بندگان اجازه نمی دهد به مقامات معنوی وفیض بخش توقدمی پیش بگذارد

یارب امروزدریافتم بدون عشق وبدون نگاه محبت آمیز به زندگی نمی توان دوست داشت ودوست داشتن را آموخت برای همین خم شدم وگونه ی گل اهدایی را بوسیدم وچه زیبا گل دیگری هدیه گرفتم

خدایا امروزدریافتم همه ی حرفهایم راشنیده ای ومن در خلوت تنهایی خویش بارها صدایت زده ام وردپایت را عاشقانه ومهجور جستجوگر بوده ام وصدای بال وپرزدن مرغ آمین رانشنیده ام

یارب امروزدریافتم نمازخواندن من پلکانی بود برای رسیدن به قبله گاه هزاران ومیلیونها ومیلیاردها عاشق مشتاق وخم شدن دربرابر یک معبود وبه خاک افتادن دربرابریک رب یک رب العالمین یک خدا یک جهت یک نگاه یک امید ویک اشتیاق

خدایا امروزدریافتم بازشدن پیله ی کرم ابریشم واولین بال برای بالارفتن ازنی نازک وبلند جویبار به منزله ی نگاه من است به زندگی

ازمرداب هستی های آلوده به گناهان پرگشودن به آسمان لاجوردی وبی انتها

امروزدریافتم آدمی بارسفرمی بندد وبه سرای جاوید می شتابد امروزدانستم یک پیچ خطرناک جاده دست تورامی گیرد وبه سوی سرای جاوید می برد

امروزدانستم چشمان منتظر دختران کوچک صاحبخانه دیگر صدای سرشارازمحبت پدررا نخواهد شنید ومادر نگونبختشان درعنفوان جوانی طعم تلخ بیوه شدن را خواهد چشید

امروزدانستم می توان راحت بخشید

امروزدانستم می توان راحت لبخند زد

چون دنیا ارزش ندارد به خاطر هرماجرای کوچک وبزرگی به جان یکدیگر بیفتیم وبخواهیم دق دلی مان را سرهم خالی کنیم وسبک شویم!

امروز دانستم دختران اقبال وبخت به مکانهایی بسیار دور می روند وحاضرمی شوند چشم برخیلی از بدیهای همسرشان ببندند به امید خوشبختی!!

امروزدانستم اگر خدا بخواهد یک لحظه همه ی راههارا جلوی چشم ما نمایان می سازد ووجدان خفته ی ما می داند خیروصلاح ماچیست اماهنوزچشمان دل ما به دنیای

لبریز ازپولهای بادآورده می نگرد

برخیزای سراپرده ی امید وحیات برخیزای سراپا امید وآرزو مرگ وزندگی دست توراگرم می فشارد

می خواهی ازمیوه ی جاودانگی آدرس ونشانه ای بیابی؟!

می خواهی ازدرخت جاودانگی کوچه باغی نشانت دهم؟!

به هرجا که می روی باید دلت برای خدمت آماده باشد

وقتی باری روی زمین مانده وناتوانی برای برداشتن بار کمر خم کرده است وتوشتابان می گذری

وقتی کودکی توپ پلاستیکی اش رادرخیابان می اندازد

وقتی صدای فریاد مادری گریان می شنوی

وقتی می توانی مفید باشی وشیطان قلبت نهیب می زند

تو دری رابه روی خویش می گشایی

که یکی زندگی است ودیگری مرگ

جاودان باشی!!


ارسال شده در توسط زیباجنیدی