سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معارف _ ادبیات

تقدیم به او که پر زد اما مظلومیت نگاهش ماند

« خاطره »

در باز کرده اند ، پس چرا من زنگ می زنم

انگار یک سری به لحظه ی دلتنگ می زنم

خواهم صدا بزنی کیست ؟! «من» نه «تو» آشناست

چشمان تو کتاب ، دم از فرهنگ می زنم

آن قدر خنده زد که اشک از چهره اش گرفت

اکنون خیال گریه با دل در جنگ می زنم

آهسته گفت : تو یک دوست ، دوست با منی

امروز فاصله ها ، خاطره فرسنگ می زنم

در خواب دیده ام که درون قایقی از جنس رهگذر

من می روم آب هیولاست سنگ می زنم

تعبیر خواب خسته ی من دوری تو بود

امروز تو رفته ای و من به غمی چنگ می زنم

ای زنگ ها ! خموش ! خبر از (بزم) کم دهید

اینک منم که به یک گورسنگ می زنم

« نقاش »

چشمان غمگین تو ای گل در پیش چشمانم نشسته

با آن لب پر خنده اما اندوه پنهانم نشسته

ای شادتر از پیچش موج در پای دریاهای هستی

با طرح شادی از محبت غمخانه ی دل را تو بستی

دیدم غزل فریاد می کر د در پیچش هر قطره آبت

شاعر نبودم گشت شاعر مرغ دلم پر زد برایت

از وزن می خواهم بگوید یک قالبی نو از برایم

اما چو شمعی هستم از عشق پروانه جان کردی صدایم

بعد از سحرگاهان پر شور از این غروب خسته بگذر

آبی ، سراسر آسمانی طرحی بکش یا عشق بنگر

آلاله ها را هیچ انگار تنها گل سرخ نگاهت

با دیدگان گرم و پر شور دستان من هم تکیه گاهت

من دوست دارم آسمان را اما غروبی تلخ و دلگیر

با موج هایی که پر از غم از زندگی ها ، چشم و دل سیر !

جان من و جان محبت طرحی بکش از عشق جاری

سر تا به سر آرامش و شور ، برگی به فصل دوستداری

خواهم ببینم طرح هایت در فصل بعد  این نمایش

دستی برای دوستی هست با یاد حق غرق نیایش

خواهم سرودی سبز باشی در لابلای برگ امید

خواهم غرورت را ببینم در پرتوی از رنگ امید

چون یاسمن سرمست و مغرور در پیش چشمانم بخندی

خورشید گرم و با صفا را با نور چشمانت ببندی !

ای غنچه ی زیبا ی فردا ! آرامشِ دلها چه زیباست

تنها سپید و سبز کافی است رنگ سیاه و خسته تنهاست !

من دوست دارم نام پاکت چون خوب و ناز و با صفایی

قلب تو را ای چشمه ی شوق دیدم که با آلاله هایی

احسنت طرحی خوب و زیبا در پیش چشمانم نهادی

من شمع تو پروانه هستی از من نما گاهی تو یادی !

**************************


ارسال شده در توسط زیباجنیدی