سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معارف _ ادبیات

گلهای سرخ شکوفامی شود ومن غرق دراین اندیشه ام که بایک گل چگونه می توان دشمنی وکینه نشان داد؟!

فصل زیبای مدرسه بود دختران دبیرستان یک سال تحصیلی راازنو شروع می کردند مدرسه شوروشوق همیشگی راازنیمکتهای خواب رفته وگچ های پای تخته سیاه وصفحه ی وایت بردسفید به دنیای پرشورجوانی می بردآنان درمرحله ای بودند که نیازمند به شکوفاشدن ازدریچه ی محبت وتوجه بودند آبشارزیبای بلوغ برایشان گلهای سفید خوشبختی می فرستاد وآنان باچشمان درخشان وپراحساس دل به دریای مهربانی وایثارمی زدند یکی ازروزهای زیبای پاییزکه عطرگلهای سرخ مشام جان رالبریزمی کرد دختری درسخوان وزیبارو که دراخلاق ومتانت نمونه ی مدرسه محسوب می شد به حیاط مدرسه می رسید هنوزصبح سرازگلدسته ها ی مسجدپیربرنیاورده بود وسحرخیزی دخترزیباروی ازنظرهمه مانند چهره ی شکفته اش بیانگر آرزوهای زیبای آینده اش بود.

درب مدرسه راگشوده یافت وواردشد ازکنارپرده ی بزرگ وخاکستری رنگ جلوی درب گذشت وبه سمت کلاس به راه افتاد.

دختری شتابان راه بروی بست گل سرخ چندشاخه ای که باشبنم لبخند محبت آمیزش چندبرابر خوشبوتربه نظرمی رسید به دستانش داد وباهمان رازونیازازخوبی ومهربانی اش تقدیرکرد.

دختری که الگوی مدرسه بود ازاین هدایا بسیاردریافت می داشت اما این لطف وصمیمیت وگلهایی که هرکدام چندشاخه ی بسیاربزرگ ازگل سرخ بودندمحبت خاص وویژه ای رامی رساند.

بالبخند مهربان وبی ریا تشکرکرد وخواست به سمت کلاس برگردد که دختردستش راگرفت زلال اشک درچشمانش احساس شگفتی راهمراه با تعجب وسوال برانگیخت....

- جانم؟!

- من شماراخیلی دوست دارم!

- ممنونم شماخیلی لطف دارید...؟!

- ببخشید خواهش کوچکی داشتم...

- هرحرفی دارید من گوشم باشماست....

- من این گلهای قشنگ راازباغچه ی خانه مان آوردم فقط برای شما!

- ممنون خیلی شاداب وزیباهستند...

- وازشماخواهش می کنم فقط برای خودتان باشدفقط خودتان!

- همین؟!

- بله بله فقط  می خواهم دست خودتان باشد اگربه دیگران بدهید من ناراحت می شوم!

- خیلی خوب مساله ای نیست من دست هیچ کس نمی دهم...؟!

- به من قول بدهید همین الان خواهش می کنم!

- خیلی خوب قول می دهم خیالتان راحت شد دست خودم است

- قول بدهید کافی است شما خیلی خوب هستید من بازهم برایتان گل می آورم بایدصبرکنم غنچه هایش بازشود!

- ممنونم!

روزهای سردپاییزی باشتاب می گذشتند وزندگی لحظه به لحظه به حقیقت خویش واقف می گشت دخترزیباروگلهای سرخ رامی پذیرفت واین اواخر خودش هم نمی دانست که چرااین گونه بی صبرانه انتظارمی کشید تا برایش گل بیاورد....

- برایم گل نیاوردید؟!

- نه هنوزغنچه بودند فردامی آورم....

کلاس درس تازه شروع شده بود سرش راازروی نیمکت چوبی بلند کرد اما نتوانست خودش رانگاه دارد رنگ چشمانش درنیمدایره ای ازخواهش ونیازی گنگ بازمانده بود ودختران دوروبرش بانگرانی حلقه زدند واورا به بیمارستان رساندند.

مادرتوسط مدیرمدرسه ازماجرای ناخوش احوال بودن دخترش که گل سرسبد مدرسه بود باخبرشد وسراسیمه خودرابه بیمارستان رسانید.

- شمامادرش هستید؟!

- بله آقای دکتر!دخترم دخترم هیچ سابقه ی بیماری نداشت حتی قرص سرماخوردگی هم باخواهش من مصرف می کرد اوآرزودارد وارد المپیاد علمی شود چرابیماراست؟!

- دخترشما معتاداست!

چشمان مادرسیاهی رفت وگلهای سرخ اهدایی زهرخویش راریختند.

حسادت به جایی که می خواست رسید وازنحوه ی ریختن گردبرگلهای سرخ که جویاشدند اوایل عطرگل سرخ بیشتربود وکسی متوجه نمی شد گلهای زیباروی بامواد اعتیاد آوری آغشته شده اند....

مواظب چهره های زیبا اما ماردرون باشیم.

مواظب خنده های زیبا اما زهرآگین باشیم.

مواظب گلهای باغ زندگیمان باشیم.

قلم خون می گرید...

*********************


ارسال شده در توسط زیباجنیدی